حرف دل
حرف دل

دلم گرفته  مثل همين باروني كه به شيشه ميزنه ... امروز بازهم سه شنبه است.. دلشوره هاي  ناتمام من .. دلشوره هاي رنگارنگ من .. چقدر دوست دارم  وقتي بغضم مي گيره .. هيچكس نياد ، هيچكس .. فقط خدا بياد .. از اون بالا بياد دستمو بگيره ، نازمو بكشه ، اشكامو پاك كنه  .. بگه آدما اذيتت مي كنن؟ نميذارن اينجا آب خوش از گلوت بره پايين؟ پاشو .. چمدونتو ببند ، دستتو بده من راه بيفت .. بريم .. مي خوام ببرم يه سفر خوب ، يه جايي كه ديگه آدما نباشن ... اذيتت كنن ، سربه سرت بذارن .. پاشو ازهمون اول گفتم كه به همه اين آدما نميشه اعتماد كرد.. بهشون اعتماد كردي .. هرچي گفتن ، هرجا گفتن باهاشون پابه پا رفتي  نگفتي اين راه خطرناكه؟ نگفتي گم ميشي ؟ نگفتي اذيت ميشي ؟ پاشو... بريم

ومن دستامو به بي نهايت دستاي اون بسپارم و چمدونمو كه پر تنهايي ودرده بردارم و راهي سفر بشم ! يه سفر خوب .. يه سفر بي برگشت !

دلم ميخواد همش اين آهنگو بشنوم ... دلم ميخواد تنها باشم ...تنها...تنها...


 





:: برچسب‌ها: حرف دل سمیرات,
نويسنده : عبدالنبی سمیرات