امام حسین ع

آن حسینى که شرف یافته دین از شرفش

سر و جان داد ز کف تا نرود دین ز کفش

هدف تیر بلا ساخت على اصغر خویش

تا که سرمشق بگیرد بشر از این هدفش

Online User

:: موضوعات مرتبط: شعر، ،
نويسنده : عبدالنبی سمیرات


شعر

زبان حال حضرت زینب کبری(س) در غروب عاشورا

به دشت کربلا، جمعی پریشان ماند و من ماندم
فراز نیزه‌ها، آوای قرآن ماند و من ماندم

من غارت‌زده خسته، ز هر سو راه من بسته
ز یاران خیمه‌ها خالی، بیابان ماند و من ماندم

به گوش من طنین‌افکن، صدای اکبر و قاسم
که دائم اشک‌ریزانم، به دامان ماند و من ماندم

دلم خون شد خداوندا، از این اشک عزاداران
به دنبال پدر یک طفل گریان ماند و من ماندم

به خاک و خون دو بازوی بلند و پرچم و مَشکی
میان شعله‌ها یک فوج عطشان ماند و من ماندم

ز تیری بسته شد راه گلوی تشنه‌لب اصغر
رباب از این جفای خصم، حیران ماند و من ماندم

ز طوفان بلا گل‌های سرخ من همه پرپر
از این طوفان مرا یک سرو عریان ماند و من ماندم

به‌هم پیوست جوشان چشمه‌‌های خون و دریا شد
از این طوفان هایل موج و طوفان ماند و من ماندم

نمانده طاقتم دیگر که بینم قتلگاهش را
برفت و این دل بی‌تاب و سوزان ماند و من ماندم

"حسان" گویی که این مصرع زبان حال زینب بود
تهی شد باغم از گل، عطر جانان ماند و من ماندم

Online User

:: موضوعات مرتبط: شعر، ،
:: برچسب‌ها: سمیرات,
نويسنده : عبدالنبی سمیرات


ﻛﻼﻡ ﻓﻲ ﺻﻤﻴﻢ ﻟﻜﻲ ﺍﻧﺘﻲ ((

...................................................

.......

ﺷﺘﻘﺖ ﺍﻟﻴﻚ ﻳﺎ ﺣﺒﻴﺒﺘﻰ

ﺍﺷﺘﻘﺖ ﺍﻟﻰ ﻋﻴﻮﻧﻚ ﺍﻟﺠﻤﻴﻠﺔ

ﺍﺷﺘﻘﺖ ﺍﻟﻰ ﻟﻤﺴﺔ ﻳﺪﻙ

ﻭﺍﻟﻰ ﻣﺪﺍﻋﺒﺔ ﺧﺼﻼﺕ ﺷﻌﺮﻙ

ﻋﺸﻘﺖ ﻛﻞ ﺷﺊ ﻓﻴﻜﻰ

ﻧﺒﺮﺍﺕ ﺻﻮﺗﻚ ﺍﻟﺤﻨــﻴﻦ

ﺍﺑﺘﺴﺎﻣﺔ ﻭﺟﻬﻚ ﺍﻟﺠﻤﻴﻞ

ﻋﺸﻘﺖ

ﻫﻤﺴﺎﺗﻚ .... ﻛﻠﻤﺎﺗﻚ

ﺣﺰﻧﻚ .... ﻓﺮﺣﻚ

ﺿﺤﻜﺘﻚ ... ﺩﻣﻮﻋﻚ

ﺣﻴﻨﻤﺎﺍﺍ ﺍﺭﻯ ﺩﻣﻮﻋﻚ ﻛﺎﻟﻠﺆﻟﺆﺓ ﺗﻨﺴﺎﺏ ﻋﻠﻰ

ﺧﺪﻯ

ﺍﺣﺲ ﺑﺎﺍﺍﻧﻰ ﺍﺣﺒﻚ ﺣﺒﺎﺍﺍﺍ ﻟﻴﺲ ﻟﺔ ﺣﺪﻭﺩ

ﺣﻴﻨﻬﺎﺍﺍ ﺍﺑﺤﺮﺭﺭ ﻓﻰ ﺍﻋﻤﺎﺍﺍﻕ ﻗﻠﺒﻚ

ﻭﺍﺷﻌﺮ ﺑﺎﻧﻨﻰ ﺍﺻﺒﺤﺖ ﻓﻰ ﺣﺒﻚ ﻣﺠﻨﻮﻥ

ﻻ ﺍﻫﻮﻯ ﺳﻮﺍﺍﺍﻙ ﻻﻧﻨﻰ ﻋﺎﺍﺍﺍﺷﻖ ﻟﺘﻜﻚ ﺍﻟﻌﻴﻮﻥ

ﻭﺍﻋﻠﻤﻰ ﻣﻬﻤﺎﺍ ﻛﺎﺍﻥ ﺍﻭ ﺳﻴﻜﻮﻥ

ﺳﺎﺑﻘﻰ ﻋﺎﺷﻘﺎﺍ ﻟﺘﻠﻚ ﺍﻟﻌﻴﻮﻥ

ﻭﺳﺎﺑﻘﻰ ﺍﺣﺒﻚ ﺍﺣﺒﻚ ﺍﺣﺒﻚ ﻭﺍﻋﺸﻘﻚ

Online User

:: موضوعات مرتبط: شعر، ،
:: برچسب‌ها: شعر عربی,
نويسنده : عبدالنبی سمیرات


ﻛﻼﻡ ﻓﻲ ﺻﻤﻴﻢ ﻟﻜﻲ ﺍﻧﺘﻲ ((

...................................................

.......

ﺷﺘﻘﺖ ﺍﻟﻴﻚ ﻳﺎ ﺣﺒﻴﺒﺘﻰ

ﺍﺷﺘﻘﺖ ﺍﻟﻰ ﻋﻴﻮﻧﻚ ﺍﻟﺠﻤﻴﻠﺔ

ﺍﺷﺘﻘﺖ ﺍﻟﻰ ﻟﻤﺴﺔ ﻳﺪﻙ

ﻭﺍﻟﻰ ﻣﺪﺍﻋﺒﺔ ﺧﺼﻼﺕ ﺷﻌﺮﻙ

ﻋﺸﻘﺖ ﻛﻞ ﺷﺊ ﻓﻴﻜﻰ

ﻧﺒﺮﺍﺕ ﺻﻮﺗﻚ ﺍﻟﺤﻨــﻴﻦ

ﺍﺑﺘﺴﺎﻣﺔ ﻭﺟﻬﻚ ﺍﻟﺠﻤﻴﻞ

ﻋﺸﻘﺖ

ﻫﻤﺴﺎﺗﻚ .... ﻛﻠﻤﺎﺗﻚ

ﺣﺰﻧﻚ .... ﻓﺮﺣﻚ

ﺿﺤﻜﺘﻚ ... ﺩﻣﻮﻋﻚ

ﺣﻴﻨﻤﺎﺍﺍ ﺍﺭﻯ ﺩﻣﻮﻋﻚ ﻛﺎﻟﻠﺆﻟﺆﺓ ﺗﻨﺴﺎﺏ ﻋﻠﻰ

ﺧﺪﻯ

ﺍﺣﺲ ﺑﺎﺍﺍﻧﻰ ﺍﺣﺒﻚ ﺣﺒﺎﺍﺍﺍ ﻟﻴﺲ ﻟﺔ ﺣﺪﻭﺩ

ﺣﻴﻨﻬﺎﺍﺍ ﺍﺑﺤﺮﺭﺭ ﻓﻰ ﺍﻋﻤﺎﺍﺍﻕ ﻗﻠﺒﻚ

ﻭﺍﺷﻌﺮ ﺑﺎﻧﻨﻰ ﺍﺻﺒﺤﺖ ﻓﻰ ﺣﺒﻚ ﻣﺠﻨﻮﻥ

ﻻ ﺍﻫﻮﻯ ﺳﻮﺍﺍﺍﻙ ﻻﻧﻨﻰ ﻋﺎﺍﺍﺍﺷﻖ ﻟﺘﻜﻚ ﺍﻟﻌﻴﻮﻥ

ﻭﺍﻋﻠﻤﻰ ﻣﻬﻤﺎﺍ ﻛﺎﺍﻥ ﺍﻭ ﺳﻴﻜﻮﻥ

ﺳﺎﺑﻘﻰ ﻋﺎﺷﻘﺎﺍ ﻟﺘﻠﻚ ﺍﻟﻌﻴﻮﻥ

ﻭﺳﺎﺑﻘﻰ ﺍﺣﺒﻚ ﺍﺣﺒﻚ ﺍﺣﺒﻚ ﻭﺍﻋﺸﻘﻚ

Online User

:: موضوعات مرتبط: شعر، ،
:: برچسب‌ها: شعر عربی,
نويسنده : عبدالنبی سمیرات


زنده یاد احمد شاملو

زنده یاد احمد شاملو

شما که زیبائید تا مردان

زیبایی را بستایند

و هر مردی که به راهی می شتابد

جادویی لبخندی از شماست

و هر مرد در آزادگی خویش

به زنجیر زرین عشقی ست پای بست

عشق تان را به ما دهید

شما که عشق تان زندگی ست!

و خشم تان را به دشمنان ما

شما که خشم تان مرگ است.

Online User

:: موضوعات مرتبط: شعر، ،
:: برچسب‌ها: حرف دل سمیرات,
نويسنده : عبدالنبی سمیرات


وصیت نامه ی عشق

وصیت نامه ی عشق

مرا در روزی بارانی دفن کنید تا آتش قلبم خاموش گردد و در

طابوتی بگذارید از چوب تا بدانند عشق من مانند چوب خاکستر شد

دستهایم را بر روی سینه ام قرار بدهید تا بدانند همیشه دوست

داشتم کسی را در آغوش بگیرم چشمهایم را باز بگذارید تا بدانند

همیشه چشم انتظار بودم صورتم را رو به غروب آفتاب بگذارید تا

بدانند عشق من غروب کرده و زندگی ام تمام شد . مرا در آفتاب

بگذارید تا بدانند عشق من شعله ور شد

 

Online User

:: موضوعات مرتبط: شعر، ،
نويسنده : عبدالنبی سمیرات


عکس

 

پادشاه فصل ها

آسمانش را گرفته تنگ در آغوش
ابر با آن پوستین سرد نمناکش
باغ بی برگی
روز و شب تنهاست
با سکوت پاک غمناکش
ساز او باران، سرودش باد
جامه اش شولای عریانی است
ور جز اینش جامه ای باید
بافته بس شعله ی زر تار پودش باد
گو بروید یا نروید هر چه در هر جا که خواهد یا نمی خواهد
باغبان و رهگذاری نیست
باغ نو میدان
چشم در راه بهاری نیست
گر ز چشمش پرتو گرمی نمی تابد
ور به رویش برگ لبخندی نمی روید
باغ بی برگی
که می گوید که زیبا نیست؟
داستان از میوه های سر به گردون سای
اینک خفته در تابوت پست خاک می گوید
باغ بی برگی
خنده اش خونی است اشک آمیز
جاودان بر اسب یال افشان زردش می چمد در آن

پادشاه فصل ها، پاییز

 

 

جملات عاشقانه, عکس های عاشقانه

 

Online User

:: موضوعات مرتبط: شعر، ،
:: برچسب‌ها: حرف دل سمیرات,
نويسنده : عبدالنبی سمیرات


بنویسید به دیوار سکوت، عشق سرمایه هر انسانست،

بنشانید به لب حرف قشنگ، حرف بد وسوسه شیطانست،

و بدانید که فردا دیرست، و اگر غصه بیاید امروز تا همیشه دلتان درگیرست.

پس بسازید رهی را که کنون تا ابد سوی صداقت برود

و بکارید به هر خانه گلی که فقط بوی محبت بدهد!!!

Online User

:: موضوعات مرتبط: شعر، ،
:: برچسب‌ها: حرف دل سمیرات,
نويسنده : عبدالنبی سمیرات


کـسـی چـه مـی دانــد ؟ !

 

 

 شاید روزی بیاید که حال من هم خوب شود ...

 

 

 هــوا خـــوب شـــود ...

 

 

 عــشــق خــوب شــود ...

 

 

 و تـــــو ...

 

 

 

 خــــوب مــن شـــوی !!!

 

 

Online User

:: موضوعات مرتبط: شعر، ،
نويسنده : عبدالنبی سمیرات


شعر عاشقانه

هنوز هم فراموشت نـکرده ام بـا این که فراموش شده ام

هنوز هم صدایت را می شنوم بـا اینکه صــدایم نـکرده ای

هنوز هم همه جا می بینمت با اینکه به دیدنم نیامده ای

هنوز هم با عشـق تو پا برجـام بـا اینکه خـودت را زیــر پا عــشق دیــگری شــکسـته ای

هنوز هم همان طور مقدس دوست دارم با اینکه زندگی خود را داری به تباهی می کشانی

هنوز هم چشمانی به اشتیاق نگاهت منتظرند با اینکه چشم برچشم دیگری دوخته ای

هنوز هم دلواپس دلنگرانی های توام با اینکه از همه آدمها بریده ای

به هزاران شادی نفروشم غم پنهان  تو را


http://uploadtak.com/images/q36_.jpg


یادمه وقتی کنارم نبودی بهت می گفتم ای کاش کنارم بودی

بهم میگفتی من کنارتم ولی تو منو نمیبینی

بهم میگفـتی دســـتام تــوی دسـتت هســت


بهم میگفتی دســـتات چـــرا اینقــدر ســـــرده

میگفتی با گرمای دستم سردی دست تو از بین میره

اون موقع خوب بـا این حرفات یادم میرفت که ازم دوری

 

فکر میکردم واقعا کنارمی

ولی

الان که تو توی اون دنیایی و من روی زمین تنها


واقعا احساس میکنم که ازم دوری

واقعا احساس میکنم که تــنــهــام

چون دیگـه نیســـتی که بـا حرفـات آرومم کنــی

 

http://uploadtak.com/images/t5769_.jpg


هیــچـــوقـت فـکـــر نــمیــکردم بــــه جــــرم عـــــاشـــقــی ایـــنــگــونــه مجــــازات شــــوم


دیــگر کســـی بـــه ســـراغـــم نــخـــواهد آمــــد قـــلـبم شـتـابان مـیــزتـد شــمــارش

 

معکوس برای انفجار در سینه ام و من تنهایی خود را در آغوش میکشم

 

تـــــنــــــــهـــــا مــــــــانــــــــده ام

 

زل زدم ، خــیـره شــدم ، پــلــک زدم ، مــحـو شــدم

 

یــــــــــک نــــــــــفــــــــــــر عشــــــــــــــــــق مــــــــــرا در دلـــــــــــش آغـــــــاز نــــــــــکـــرد

Online User

:: موضوعات مرتبط: شعر، ،
:: برچسب‌ها: حرف دل سمیرات,
نويسنده : عبدالنبی سمیرات


اگر مردم

اگه مردم  حلالم کنید


روی قبرم بنويسيد کبوتر شد و رفت


زير باران غزلی خواند ، دلش تر شد و رفت


چه تفاوت که چه خورده است غم دل يا سم


آنقدر غرق جنون بود که پر پر شد و رفت


روز ميلاد ، همان روز که عاشق شده بود


مرگ با لحظه ی ميلاد برابر شد و رفت 


او کسی بود که از غرق شدن می ترسيد


عاقبت روی تن ابر شناور شد و رفت


هر غروب از دل خورشيد گذر خواهد کرد


واژه خسته ُکه يک روز کبوتر شد و رفت

Online User

:: موضوعات مرتبط: حرف دل، شعر، ،
:: برچسب‌ها: سمیرات,
نويسنده : عبدالنبی سمیرات


از جنس اسمان

چه قدر فاصله اینجاست بین آدمها

چه قدر عاطفه تنهاست بین آدمها

کسی به حال شقایق دلش نمی سوزد

و او هنوز شکوفاست بین آدمها

کسی به نیت دل ها دعا نمی خواند

غروب زمزمه پیداست بین آدمها

چه می شود همه از جنس آسمان باشیم

طلوع عشق چه زیباست بین آدمها

تمام پنجره ها بی قرار بارانند

چه قدر خشکی و صحراست بین آدمها

به خاطر تو سرودم چرا که تنها تو

دلت به وسعت دریاست بین آدمها
 

Online User

:: موضوعات مرتبط: شعر، ،
:: برچسب‌ها: سمیرات,
نويسنده : عبدالنبی سمیرات


لبهای سرخت

بعد از اين بگذار قلب بي‌قراري بشكند
گل نمي‌رويد، چه غم گر شاخساري بشكند

بايد اين آيينه را برق نگاهي مي‌شكست
پيش از آن ساعت كه از بار غباري بشكند

گر بخواهم گل برويد بعد از اين از سينه‌ام
صبر بايد كرد تا سنگ مزاري بشكند

شانه‌هايم تاب زلفت را ندارد، پس مخواه
تخته‌سنگي زير پاي آبشاري بشكند

كاروان غنچه‌هاي سرخ، روزي مي‌رسد
قيمت لبهاي سرخت روزگاري بشكند

 

Online User

:: موضوعات مرتبط: شعر، ،
:: برچسب‌ها: سمیرات,
نويسنده : عبدالنبی سمیرات


حرف دل سمیرات

به خانه ء من عاشقانه بیا
تا از دریچه ء نگاهت
به قلب کوچک من گریزی باشد
تا به زیبایی احساس من در آمیزی
و در دهلیز عشق
عقل را در روشنی چشمان من به دار آویزی.

به خانه ء من عاشقانه بیا
به دامان سبز من
تا برویانمت گرمی آفتاب را
تا به سرخی لبهایت ترانه ای باشم ، سر مست
تا تکرار کنان به شوقت انگیزم
و به گیسوانت باد را بشارتی سازم
شاهد ویرانی
که مرگ من در تلالو چشمان توست
ای مهربان ، شراب روحانی
به خانه ء من عاشقانه بیا... به مهمانی.

 

Online User

:: موضوعات مرتبط: شعر، ،
نويسنده : عبدالنبی سمیرات


ترانه

ین آهنگ رو و در حقیقت شوش رو تو پی ام سی دیدم و امروز ایدا برام دانلودش کرد.خاطره خیلی خوبی ازش دارم.یه حس ناب و دوست داشتنی...وقتی می شنومش دلم می لرزه

چه قد حال دلم خوبه تو رو دارم

تو هم بخوای نباشی من نمی ذارم

پرم از حس محجوب شب و بوسه

ببین من از چه شوقی با تو بیدارم

من دوست دارم...

چه قدر این حس خوشبختی ترم کرده

حضورت تو نگام عاشق ترم کرده

من از حس سکوت عشق بیزارم

واسه خشکی رویاهات می بارم

من دوست دارم...

اگه از رو سادگی دل به تو دادم تو ببخش

اگه رفتی و هنوز موندی به یادم تو ببخش

اگه عشقت از دلم هرگز نمی ره

یاد تو می افتم و گریه ام می گیره تو ببخش

Online User

:: موضوعات مرتبط: شعر، ،
نويسنده : عبدالنبی سمیرات


پنجره های بی پرنده

در سرزمین من زنی از جنس آه نیست
این یک حقیقت است که در برکه ماه نیست

این یک حقیقت است که در هفت شهر عشق
دیگر دلی برای سفر رو به راه نیست

راندند مردم از دل پر کینه، عشق را
گفتند: جای مست در این خانقاه نیست

دنیا بدون عشق، چه دنیای مضحکی‌ست
شطرنج، مسخره‌ست زمانی که شاه نیست

زن یک پرنده است که در عصر احتمال
گاهی میان پنجره‌ها هست و گاه نیست

افسرده می‌شوی اگر ای دوست، حس کنی
جز میله های سرد قفس تکیه‌گاه نیست

در عشق آن که یکسره دل باخت، بُرده است
در این قمار، صحبتی از اشتباه نیست

فردا که گسترند، ترازوی داد را،
آن‌جا که کوه بیشتر از پر کاه نیست،

سوادبه روسپید و سیاووش روسفید
در رستخیز عشق، کسی روسیاه نیست

Online User

:: موضوعات مرتبط: شعر، ،
:: برچسب‌ها: سمیرات,
نويسنده : عبدالنبی سمیرات


حرف دل

خورشید آخرین غروب خزان پشت کوه رفت
امشب شب تولد نوروز دیگریست
تق تق ...... صدای کیست؟
این وقت شب چه کسی کوبه می زند؟
بگشای در
یلداست آمده
آورده با خودش
آجیل و هندوانه و ظرفی پر از انار
انجیر و توت خشک
در دست دیگرش
مهر و صفا و عشق و محبت
گل امید
در گوشه اتاق
کرسی ست برقرار
جمعند دور آن
از کوچک و بزرگ
دیوان خواجه حافظ و مادر بزرگ و فال
پس شام چله کو؟......
یک قرض نان سنگک و یک کاسه آش داغ
فصل خزان سفرت بی خطر، برو
ای اولین سفیر فصل زمستان
خوش آمدی
«جاوید» باد سنت نیکوی این دیار
نوروز بی بهار
یلدای بی قرار

Online User

:: موضوعات مرتبط: شعر، ،
:: برچسب‌ها: سمیرات,
نويسنده : عبدالنبی سمیرات


یار

یاری کی بودیمو عشق کی بودیمو چی هستیم
شیرین شیرینم واسه تو شدم یه فرهاد 
شیرین شیرینم نده زندگیمو بر باد
من نمیگم فرهاد کوهکنم من
تیشه به کوهها که نمیزنم من
فرهاد عاشقم قلم تیشمه، از تو نوشتن همه اندیشمه
یه روزی میاد که نمیدونیم کی هستیم
یاری کی بودیمو عشق کی بودیمو چی هستیم
شیرین شیرینم واسه تو شدم یه فرهاد 
شیرین شیرینم نده زندگیمو بر باد
من نمیگم فرهاد کوهکنم من
تیشه به کوهها که نمیزنم من
عاشق تو بی تو به کوه نمیره
وقتی نباشی تو خودش میمیره
یه روزی میاد که نمیدونیم کی هستیم
یاری کی بودیمو عشق کی بودیمو چی هستی
شیرین شیرینم واسه تو شدم یه فرهاد 
شیرین شیرینم نده زندگیمو بر باد

Online User

:: موضوعات مرتبط: شعر، ،
:: برچسب‌ها: سمیرات,
نويسنده : عبدالنبی سمیرات


ترانه

یه حرفایی همیشه هست که از عمق نگاه پیداست
از اون حرفای تلخی که مث شعر فروغ زیباست

از اون حرفها که یک عمره به گوش ما شده ممنوع
از اون حرفهای بی پرده شبیه شعری از شاملو

از اون حرفها که میترسیم از اون حرفها که باید زد
از اون درد دلای خوب از اون حرفهای خیلی بد

نگفتی و نمیگم ها حقیقت های پنهونی
از اون حرفها که میدونم از اون حرفها که میدونی

به زیر سقف این خونه منم مثل تو مهمونم
منم مثل تو میدونم تو این خونه نمیمونم

یه حرفهایی همیشه هست که از درد توی سینه ست
مثل رپ خونی شاهین پر از عشق پر از کینه ست

پر از نا گفته هایی که خیال کردیم یکی دیگه
دلش طاقت نمیاره همه حرفامون و میگه
میگه میگه . . .

همیشه آخر حرفا پر از حرفای ناگفته ست
همیشه حال ما اینه همیشه دنیا آشفته ست

به زیر سقف این خونه منم مثل تو مهمونم
منم مثل تو میدونم تو این خونه نمیمونم

به زیر سقف این خونه منم مثل تو مهمونم
منم مثل تو میدونم تو این خونه نمیمونم

Online User

:: موضوعات مرتبط: شعر، ،
:: برچسب‌ها: سمیرات,
نويسنده : عبدالنبی سمیرات


شعر الحب
Online User

:: موضوعات مرتبط: شعر، ،
نويسنده : عبدالنبی سمیرات


اگر هم اکنون

اگر هم اکنون ، فرشته ای

   ندایم دهد که  :

   خدایت ، یک سهم آرزو، عطایت کرده است ،

   بی درنگ

   ساعتی از دیدار ِ تو را

   خواهم خواست  و دیگر ، هیـچ  ...

    دلتنگت هستم ، بی شُمار

   ای ماندنی ترین ماندگار !

 

Online User

:: موضوعات مرتبط: شعر، ،
:: برچسب‌ها: سمیرات,
نويسنده : عبدالنبی سمیرات


حرف دل سمیرات

حس می کنم حریر حضورت را در لحظه های سختی تنهایی

بوی تو در فضاى زمان جارى ست مانند عطر پونه ى صحرایی

در برف زارِ سردِ دلم کرده ست اى نرگس بهارى من سبزت

تقدیر ، این مقدّر بى برگشت، تقدیر، این سفیر اهورایى

می گوید از یکی شدنم با تو احساسم ، این لطافت سحرانگیز،

 حسّم به من دروغ نمی گوید درپیشگاه اقدس شیدایى

بوی تو را شنیده ام از باران، بارانِ چشم هاىِ غزلْ کاران

در آبسال سبز غزل کاری با رمزِ صبح شرجى ِرؤیایی

آتش زدى به ظلمت ایمانم ، برداربستِ طاقت ِ بنیانم

با چشم و روى ِ روشن ِ خورشیدى ، با گیسوى طنابى یلدایى

عاشق که مى شدم نهراسیدم از فتنه هاى واهى بدنامى

از آن که گفته اند که مى ارزد ، عاشق شدن به فتنه ى رسوایى

 

Online User

:: موضوعات مرتبط: شعر، ،
نويسنده : عبدالنبی سمیرات


دیدی ای دل

دیدی ای دل عاقبت زخمت زدند ؟! گفته بودم مردم اینجا بدند !

دیدی ای دل ساقه ی جانت شکست ؟! آن عزیزعهد و پیمانت شکست ؟!

دیدی ای دل درجهان یاری نیست ؟! دیدی ای دل حرف من بیجا نبود ؟!

نوبهارعمر را دیدی چه شد ؟! زندگی راهیچ فهمیدی چه شد ؟!

دیدی ای دل دوستی ها بی بهاست ؟! کمترین چیزی که میابی وفاست ؟!

ای دل اینجا باید از خود گم شوی ! عاقبت همرنگ این مردم شوی !

همش خوشکل بود به جز بیت آخر ! دلیل نمیشه چون همه بد شدن ، تو هم بخوای مثل اونا شی !  مواظب دلای پاکتون باشید !  خدافظ !

[

Online User

:: موضوعات مرتبط: شعر، ،
نويسنده : عبدالنبی سمیرات


سهراب سپهری

آنگاه که غرور کسی را له می کنی

آنگاه که کاخ آرزوهای کسی را ویران می کنی

آنگاه که شمع امید کسی را خاموش می کنی

آنگاه که بنده ای را نادیده می انگاری

آنگاه که حتی گوشت را می بندی تا صدای خرد شدن غرورش را نشنوی

آنگاه که خدا را می بینی و بنده خدا را نادیده می گیری

می خواهم بدانم ،دستانت را به سوی کدام آسمان دراز می کنی؟!

تا برای خوشبختی خودت دعا کنی؟؟؟

Online User

:: موضوعات مرتبط: شعر، ،
نويسنده : عبدالنبی سمیرات


حرف دل

رای من برای تو همیشه راه چاره بود            اگرچه حرف های ما همیشه نیمه کاره بود

تمام خاطرات من تمام خاطرات تو                  هزار حرف نابه جا و چند عکس پاره بود

سکوت اسمان شب اگرچه عاشقانه است.    ولی تمام اسمان ما بی ستاره بود.

شمارش دقیقه ها و حرف های خوب ما         همیشه چند لحظه و یکی دوتا شماره بود

تمام روز وشب کنار هم شبیه ادمک              لباس های شعر ما چقدر بد قواره بود.

دلم به انتظار تو دلت به انتظار من                 ولی تمام عقل ما به فکر استخاره بود.

میان میان تو برای دوست داشتن                  فاصله ای به وسعت تمام یک اشاره بود.

و اخرش سکوت من و اخرش سکوت تو            برای من برای تو همیشه راه چاره بود.

Online User

:: موضوعات مرتبط: شعر، ،
:: برچسب‌ها: سمیرات,
نويسنده : عبدالنبی سمیرات


حرف دل

چه روزایی به پات بودم              چه روزایی به پام موندی

تموم  ارزوهامو                       تو با اشکات سوزوندی

تموم شهر میدونن                 که دستات مال من بوده

تموم کافه ها میگن                تو قهوت فال من بوده

چرا چشماتو میبندی              نگا کن توی ایینه

منو تو گرم هم بودیم              مثه ظهرای ادینه

نمیخندی بدون من               بدون تو نمیخندم

اگه بودی کنار من                 موهامو هی نمیکندم.

نگو این اخر راهه               منو تو ماله هم میشیم.

اگه تقدیر پروازه                 منو تو باله هم میشیم.

تموم کن اشک چشماتو    تموم دلخوشیم اینه

تو هر باری که میخندی      رو لب هام خنده میشینه.

 

Online User

:: موضوعات مرتبط: شعر، ،
:: برچسب‌ها: سمیرات,
نويسنده : عبدالنبی سمیرات


ترانه های خاجه میری

خداحافظ

خداحافظ برای تو چه آسان بود
ولی قلب من از این واژه لرزان بود

خداحافظ برای تو رهایی داشت
برای من غم تلخ جدایی داشت

خداحافظ طلوع من غروب من
خداحافظ تو ای محبوب خوب من

سلام تو طلوع پاک شبنم بود
غروب ظلمت تاریکی وغم بود

سلام تو شروع آشناییها
نوید مهربانی ها زمان همزبانیها

دریغ از قطره های اشک سوزانم که از بیداد تو بر رخ چکیده
خزان زندگی آمد دل افسرده بعد از تو بهاری را ندیده

خداحافظ
خداحافظ
خداحافظ

 

 

 

برای آخرین بار

برای آخرین بار ، خداکنه بباره
تو این شب کویری ، یه قطره از ستاره

همیشه بودی و من ، تو رو ندیدم انگار
بگو بگو که هستی ، برای آخرین بار

وقتی دوری ، تنهایی نزدیکه
قلبم بی تو ، میترسه ، تاریکه

چه لحظه ها که بی تو ، یکی یکی گذشتن
عمرمو بردن اما ، یه لحظه بر نگشتن

تو چشم من نگاه کن ، منو به گریه نسپار
حالا که با تو هستم ، برای اولین بار

برای آخرین بار

وقتی دوری ، تنهایی نزدیکه
قلبم بی تو ، میترسه ، تاریکه

خیال تو

خیالتو می دزدم از تو شبستون خواب
تو ابرا پنهون میشم یه وقت نبینه مهتاب

بارون میشم می بارم تو آسمون چشمات
که رو زمین به یاد همه بمونه چشمات

Online User

:: موضوعات مرتبط: شعر، ،
:: برچسب‌ها: سمیرات,
نويسنده : عبدالنبی سمیرات


صفحه قبل 1 2 3 صفحه بعد