وقتی فهمیدم دیگه دلش با من نیس 

یه نگاهی بهش کردم و گفتم :نمیخوای که بری ؟درسته؟

گفت:موندن راهش نیس اگه برم عاشقانه تر میشه

سرم رو پایین انداختم و

گفتم:پس تکلیف قلبم؟

دلی که به دستت دادم ؟

مگه نگفتی همیشه عاشقتم و دوستت دارم

و بجز من به هیچکس تکیه نکن

بری میافتم

میدونی اگه دلم بشکنه دیگه تیکه هاش وصل نمیشه

بالا رو نگاه کردم تا اشکامو ببینه

اما چشمم  به برگ هایی که از رو درخت به زمین سرد وپاییزی میریخت افتاد

هوا نم گرفته بود ابرای سیاه دلگیر تر از همیشه شده بودن

رنگ اطرافم زرد و بی روح شده بود

آره

اون رفته بود





:: موضوعات مرتبط: حرف دل، ،
:: برچسب‌ها: حرف دل سمیرات,
نويسنده : عبدالنبی سمیرات