باییز
باییز

روز های آخر پاییز

خواستی عشق واسطه شود بین ما

چرا میگویی عاشقم وقتی حتی معنی ساده دوس داشتن را نمیدانی

صدایم را میشنویی میگویی: غریبه ای

روبرویم دنیایی از سوال های بی جواب است

برگ ریزانی از فصل فاصله ها را برایم رقم زدی

خودستایی میکنی از بهار اما مرا رها کردی در کوچه کوچه های پاییز.

مرا به آمدن بهاری که تو میگویی مژده نده که خواهم یا نخواهم فصل بعد زمستان است

زمستانی که برگ های رنگین را زیر یکرنگی خود می پوشاند

میدانم از برگ عشق تو هم اثری نمی ماند

چرا صدایم را نمیشنوی؟

چرا نابود شدنم را زیر پایت حس نمیکنی وقتی به آسمان نگاه میکنی

چرا صدای خش خش شکستن عشقم را نمیشنوی

خود را به خاک رساندم تا بگویم برای عشق تو سبزی عرش وغرورم را میسپارم به  زردی نزدیک به فرش اما

افسوس و افسوس که افسانه نبود روز های آخر پاییز

نویسنده:ساسان بایسته

::::کلبه دل نوشته های تنهاییم::::

 عکس پاییز





:: برچسب‌ها: حرف دل سمیرات,
نويسنده : عبدالنبی سمیرات