باران
باران

نیا باران

زمین جای قشنگی نیست؛
من از جنس زمینم، خوب میدانم، که:
اینجا جمعه بازار است و دیدم عشق را در بسته های زرد کوچک نسیه میدادند…

نیا باران

من از اهل زمینم خوب میدانم که گل در عقد زنبور است ولی از یک طرف پروانه را هم دوست میدارد

نیا باران
زمین جای قشنگی نیست؛
من از جنس زمینم خوب میدانم:
در اینجا قدر مردم را به جو اندازه میگیرند…
نیا باران
پشیمان میشوی از آمدن؛
زمین جای قشنگی نیست؛
نیا باران
در اینجا قدر نشناسند مردم؛
در اینجا شعر حافظ را به فال کولیان در به در اندازه میگیرند…
نیا باران… نیا باران… نیا باران…





نويسنده : عبدالنبی سمیرات