حرف دل سمیرات
حرف دل سمیرات

كشيده عشق در زنجير جان ناشكيبا را

نهاده كار صعبي پيش ، صبر بند فرسا را

توام سر رشته داري ، گر پرم سوي تو معذورم

كه در دست اختياري نيست مرغ بند بر پا را

من از كافر نهادي هاي عشق اين رشك مي بينم

كه با يعقوب هم خصمي بود جان زليخا را

به گنجشكان ميالا دام خود ، خواهم چنان باشي

كه استغنا زني گر بيني اندر دام عنقا را

اگر داني چو مرغان در هواي دامگه داري

ز دام خود ، به صحرا افكني اول دل ما را

نصيحت اين همه در پرده با آن طور خود رايي

مگر وحشي نمي داند زبان رمز و ايما را

 





:: برچسب‌ها: سمیرات,
نويسنده : عبدالنبی سمیرات