مادر
مادر

چرا مادر نماز خويش را بنشسته مى خواند؟!

 ز فضّه راز آن پرسيدم و گويا نمى داند!

نفَس از سينه اش آيد به سختى، گشته معلومم

 كه بيش از چند روزى پيش ما، مادر نمى ماند!

به جان من، تو لب بگشا مرا پاسخ بده فضّه!

كه ديده مادرى از دختر خود رو بپوشاند؟!

الهى! مادرم بهر على جان داد، لطفى كن

 كه جاى او، اجل جان مرا يكباره بستاند!

به چشم نيمْ باز خود، نگاهم مى كند گاهى

 كند از چهره تا اشك غمم را پاك و نتواند!

دلم سوزد بر او، امّا نمى گريم كنار او

 مبادا گريه من، بيشتر او را بگرياند!

كنار بسترش تا صبحدم او را دعا كردم

 كه بنشيند، مرا هم در كنار خويش بنشاند

بسى آزار از همسايگانش ديد و، مى بينم

 دعا درباره همسايگانش بر زبان راند!

چه در برزخ، چه در محشر، چه در جنّت، چه در دوزخ

به غير از وصف او، «ميثم» نمى خواند






:: موضوعات مرتبط: حرف دل، ،
:: برچسب‌ها: حرف دل سمیرات,
نويسنده : عبدالنبی سمیرات