اگر مردم
اگر مردم

اگه مردم  حلالم کنید


روی قبرم بنويسيد کبوتر شد و رفت


زير باران غزلی خواند ، دلش تر شد و رفت


چه تفاوت که چه خورده است غم دل يا سم


آنقدر غرق جنون بود که پر پر شد و رفت


روز ميلاد ، همان روز که عاشق شده بود


مرگ با لحظه ی ميلاد برابر شد و رفت 


او کسی بود که از غرق شدن می ترسيد


عاقبت روی تن ابر شناور شد و رفت


هر غروب از دل خورشيد گذر خواهد کرد


واژه خسته ُکه يک روز کبوتر شد و رفت





:: موضوعات مرتبط: حرف دل، شعر، ،
:: برچسب‌ها: سمیرات,
نويسنده : عبدالنبی سمیرات