یه هفته بعد از برگشتن مامانِ مسعود،ویکی به مسعود گفت:
از وقتی مامانت رفته قندونِ نقره ی من گم شده!
یعنی مامانت اونو برداشته؟
مسعود گفت: غیرممکنه ولی بهش ایمیل میزنم!
تو ایمیل خودش نوشت:
مامان عزیزم!من نمیگم شما قندونو از خونه ی من برداشتی،
و درضمن نمیگم که برنداشتی!اما واقعیت اینه که از
وقتی شما رفتی تهران فندون گم شده!
با عشق ... مسعود!
روز بعد ایمیل مادرِ مسعود:
پسر عزیزم! من نمیگم تو با ویکی رابطه داری،
و در ضمن نمیگم که رابطه نداری!
اما واقعیت اینه که اگه اون حداقل یه شب تو تختخوابِ خودش میخوابید،
حتما تا حالا قندونو پیدا کرده بود!
:: برچسبها: سمیرات,