حرف دل

همان وقتها که شهر ، شهر کهنه بود

جاده بی‌ خطر ، خانه کاهگلی بود

همان شبها پراز ، لطف و قصه بود

قصه ساده بود ، نقل و صندلی بود


به همان خانه‌های خام ، عشق پخته داشتیم

به روی عشق خود ، پا نمی‌‌گذشتیم


محبت اندک اندک ، ز دلها پر کشیده

جدایی از زمین تا ، ثریا سر کشیده

به یاد خاطرات ، گذشته زنده هستم

بیا تو را ببینم ، که من رونده هستم

هنوز لبهای تشنه ، به آبی تر نگشته

مسافر‌های عاشق ، دوباره بر نگشته

نه سایبان سردی ، که گل شبنم بگیرد

نه آن آغوش گرمی‌ ، که آدم دم بگیرد

به همان خانه‌های خام ، عشق پخته داشتیم

به روی عشق خود ، پا نمی‌‌گذشتیم

به همان خانه‌های خام ، عشق پخته داشتیم

Online User

:: برچسب‌ها: سمیرات,
نويسنده : عبدالنبی سمیرات


حرف دل

آدم های بزرگ در باره ایده ها سخن می گویند
آدم های متوسط در باره چیزها سخن می گویند
آدم های كوچك پشت سر دیگران سخن می گویند
 
آدم های بزرگ درد دیگران را دارند
آدم های متوسط درد خودشان را دارند
آدم های كوچك بی دردند
 
آدم های بزرگ عظمت دیگران را می بینند
آدم های متوسط به دنبال عظمت خود هستند
آدم های كوچك عظمت خود را در تحقیر دیگران می بینند
  
آدم های بزرگ به دنبال كسب حكمت هستند
آدم های متوسط به دنبال كسب دانش هستند
آدم های كوچك به دنبال كسب سواد هستند
 
آدم های بزرگ به دنبال طرح پرسش های بی پاسخ هستند
آدم های متوسط پرسش هائی می پرسند كه پاسخ دارد
آدم های كوچك می پندارند پاسخ همه پرسش ها را می دانند
 
آدم های بزرگ به دنبال خلق مسئله هستند
آدم های متوسط به دنبال حل مسئله هستند
آدم های كوچك مسئله ندارند
 
آدم های بزرگ سكوت را برای سخن گفتن برمی گزینند
آدم های متوسط گاه سكوت را بر سخن گفتن ترجیح می دهند
آدم های كوچك با سخن گفتن بسیار، فرصت سكوت را از خود می گیرند

Online User

:: برچسب‌ها: سمیرات,
نويسنده : عبدالنبی سمیرات


حرف دل

ما را می بینی خدا؟ در جایگاه فرشتگان ایستاده ایم! می پذیری ؟

با دل به سراغت می آییم که گفته اند القلب حرم الله… در خانه تو و حریم کبریایت جز تو که را جوییم  که ایک نعبد و ایاک ونستعین.

میدانی خدا! وقتی رو به درگاه تو می آریم که دل از همه جا و همه کس بریده ایم و فقط تو پناهگاه مایی! جز تو پناهگاه امنی نیافتیم که به آن پناه بریم.بپذیر که تنها تو توبه پذیری و ان الله تواب الرحیم.

خدای خوبی ها! با همه وجود پای به آستان ملکوتی ات می گذاریم و تو چه خوب صبوری می کنی همه ی درد و دل هایمان را … می بینی فقط حرف می شویم و تو گوش؟ ما که فقط برای آروزهای خود نزدت نمی آییم! شاید بخشش حتی یکی از ذنوب جایزه ای باشد برای یک پله بالاتر آمدن و به تو نزدیک شدن!

Online User

:: برچسب‌ها: سمیرات,
نويسنده : عبدالنبی سمیرات


حرف دل

دیگه خسته شدم...از اینهمه بی مهری...

دیگه برام مهم نیست...باران بباره یا چشمانم...

دیگه برام فرقی نمیکنه خورشید بتابه یا نگاه تو...

اینجا من ماندم...و کلی خاطره های ناتمام...

اینجا من هستم...و شقایقهای گریان...

دیگه برام مهم نیست...من کجای زندگی باشم...

دیگه از نفس کشیدنهای مقطع خسته شدم...

دیگه میخوام به خودم هم اهمیت ندم...

دیگه چه اهمیتی داره ...دلتنگیهای من...

وقتی عشقت بهت پشت کنه...از مابقی چه انتظاری میره...

دیگه میخوام مترسک نباشم...از بس دستامو برای آغوشت باز کردم و تو نیامدی...دیگه میخوام تنها عاشق یکی باشم...اونی که همیشه منو تنها نگذاشت...اونی که هیچ وقت به فکرش نبودم...

اما او همیشه هوای منو داشت...میخوام با صدای بلند فریاد بزنم...خدددددددا دوستت دارم..

Online User
نويسنده : عبدالنبی سمیرات


حرف دل

خداوند،

اینجا... خزیده در گوشه ای از هستی

کنج فراموش خانه ی دل ،نشسته ام...

باقی مانده ای نیست

جز، خود وخدا

من وتو...من وتوووووو

آرام تر میگویم تا بلند تر بشنوی...

نزدیکتر از من به من...

خداوند،

من نیز فراموش، یادی از خود نمیخواهم حتی.....

تنها تو بمان

.........من هیچ......من نه

تنها تو........خداوند من،

که  من و یادو همه ای،

واگر شنیده می شوم هنوز،با همه بی صدایی ام

وبا همه فراموشی و نیستی ام...اگر دیده می شوم هنوز

با پاسخت، به فراموشی ام یادم بده که هستم

وبه یاد پرسشم بیاور...

 وبه یاد پرسشم بیاور

که پاسخ داده ای،پیشتر از آنکه بپرسم

من و یادو هستی ام...همه آکنده از تواییم

وپاسخ وسعادت همین جاست

آساییده در پشت دعوت تو

خداوند نزدیکتر از.....

(نحن اقرب الیه من حبل الورید)

-----------------------------------

+هرجاکه افتادم زپا ناگه تورا کردم صدا

گویی که آن دم هم مرا....نوعی هدایت کرده ای!

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيد

Online User

:: برچسب‌ها: سمیرات,
نويسنده : عبدالنبی سمیرات


خدای من

 چگونه اندازه کنم  قدرِ خطایی را،

که دست در دستِ تو و چشم در چشمت،

مُهرهِ فراموشی زدم پایِ عهد نامه ای  که با تو بسته بودم!

دستم را گرفته بودی،به آن عهد

و من ،گره از گرهت باز کردم  به سست قدمی

و لرزیدم

و از لرزه ام هبوط  پدیدار شد...

Online User
نويسنده : عبدالنبی سمیرات


حرف دل

ه نابودی کِشوندیم تا بدونم
همه بودو نبودِ من، تو بودی

بدونم هر چی باشم، بی تو پوچم
بدونم فرصتِ بودن تو بودی...

پریشون از چه چیزا که نبودم
دیگه می خوام پریشونِ تو باشم

تویی که زندگیمو آبرمو...
باید هر لحظه مدیونِ تو باشم

فقط تو...
فقط تو می تونی کاری کنی که
دلم از این همه حسرت جدا شده

به تنهاییت قسم تنهایِ تنهام
اگه دستم تو دستِ تو نباشه

– ▪● خلــوتــــِ خُلدِ خُلــــود ●▪–

 

Online User
نويسنده : عبدالنبی سمیرات


حرف دل

زبان حال حضرت زینب (س) در مقتل

این زمین کربلاست                                تیرباران بلاست

بوی خون می آید و                                کشته شه در قتلگاست

جان زینب ای خدا بر زمین افتاده است               از سر زین سرنگون، شاه دین افتاده است

غلغله زین غصه درعالمین افتاده است               رشک فردوس برین، مقتل خون خداست

چشمه خون ازتنش، ای خدا جاری بود                   کارمن با یاد او، بعد ازاین زاری بود

خیمه ها در سوگ او، درعزاداری بود              پرفضای خیمه ازنغمه واغربتاست

 در یم خون خفته است، پادشاه بی سپاه                  غمگنانه خواهرش، برتنش غرق نگاه

 زاده زهراشده تشنه کشته بی گناه                  نورچشم مصطفی کشته تیغ جفاست

یک طرف راسش به نی، پیش روی زینب است /   یک طرف خیمه گهش جمله درتاب وتب است

 روز زینب بعد ازاین، ازغم مولا شب است             بی برادر، بی پناه ،همسفر با اشقیاست             

یک طرف اهل حرم، سینه کوبان، موکنان                جمله استاده درِ خیمه ها بر سر زنان

 کودکانی تشنه لب ،نیمه جان، غرق فغان             در حرم از هجر او محشر کبرا به پاست

از حرم برآسمان، می رسد بانگ عزا                     تشنگان خسته جان، جمله درآه ونوا

کوفیان شادمان ،غرقه خنده به ما                        ناله لب تشنگان از زمین تا برسماست

دم به دم درشیونند، کودکانی بی پناه                       درخیامی سوخته ،جان به لب، غرقاب آه

برسر نیزه سری رفته، همچون قرص ماه               دیده گریان روی نی، زاده خیرالنساست

من چه سان باور کنم، این بود سالار من؟                      یا سرنیزه بود با حسین دیدارمن؟

اوفتاد از قتل او بس گره درکارمن                          هم سفر با کوفیان دختر شیر خداست

 

Online User

:: برچسب‌ها: سمیرات,
نويسنده : عبدالنبی سمیرات


حرف دل

ودن يا نبودن...مسأله اينست...

عجيب دلم گرفته....و بقول سهراب 

عجيب دلم گرفته س ...خيال خواب ندارم....

....

.....

اين روزها كه نه...خيلي وقت است دلم يك چاه ميخواهد بروم تمام دلتنگيهايم را بريزم دور

به همه ي آدم ها كه خيره مي شوم و نگاه ميكنم...حداقل آدمي را دارند برايش غم هايشان را بگويند و خلاص شوند

حالا من مانده ام و يك دل كه دارد مي تركد

من مانده ام و آواري از غم

خسته ام خدا....باور نمي شود؟

دلم خوشبختي مي خواهد

دلم خوبي ها را مي خواهد 

خسته ام ديگر...بس است خدا

يك بنده خدايي بود شعر ميخواند...ميگفت:

به قدر قدرت هر كس ستم سزاوار است...مگر كه بيد چه دارد برابر طوفان؟؟؟؟

آنقدر به خودم ستم كرده ام كه جاي آه نيس

اصلا ديگر حتي قدرت ندارم بنشينم درست و حسابي حرف بزنم

چيز بنويسم

گريه كنم

و يا هر ابزاري كه آدم هاي معمولي از آن براي خلاصي از خورده غم هايشان استفاده مي كنند

دلم مي خواهد بميرم...و خلاص...

با خيالي آسوده و راحت...

چي دارم ميگم

آنقدر بدبخت ام كه حتي خدا هم مرا لايق هيچ نميداند

دنيا كه تمام شود

ميروم آنجا توي آتش جهنم ...آنوقت عذاب جسمي هم به عذاب روحي ام اضافه مي شود

بس است خدا

كاش آدم ميتوانست غبار شود

ميخواهم غبار شوم خدا

انگاري كه هيچوقت نبوده ام

هيچوقت...

اصلا وجود من اضافيست خدا

بس است خدا...كمكم كن

 

Online User

:: برچسب‌ها: سمیرات,
نويسنده : عبدالنبی سمیرات


حرف دل

امشب به اعلای فلک آوای یاران می رود                  
 فردا نوای کودکان بر بام کیوان می رود
امشب به صوت خوش همه آواز یابن الفاطمه (س)        
فردا به مقتل خون نشان معنای قرآن می رود
امشب  فضای خیمه ها بوی مدینه می دهد              
  زینب(س) شبیه مادرش جان را به قربان می رود
امشب به گرد خیمه گه عباس میگردد چو مه                
    فردا فراز نیزه ها  آن ماه تابان می رود
امشب سبوی عاشقان مست از می ثاراللهی                
 فردا شکسته باده ها دل سمت جانان می رود
خواهر به قربان قدوبالای اکبر منی شود                      
آن قامت احمد نشان در خون پریشان می رود
امشب تبسم بر لب اصغر نمایان می شود                  
    فردا به سوی قتلگه با روی خندان می رود
قاسم نظر بر مرگ احلی من عسل دارد کنون                
   فردا به دیدار پدر ماه غریبان می رود

  ‎

Online User
نويسنده : عبدالنبی سمیرات