تلخ ترین درد

مـیـدونـــی تـلـخ تــریــن درد چـیــه (؟)

تــو بـخــوای ...

اونــم بــخــواد ...

ولــی دنـیـا نـخــواد ...

Online User

:: موضوعات مرتبط: حرف دل، ،
:: برچسب‌ها: سمیرات,
نويسنده : عبدالنبی سمیرات


یه وقتایی

یـه وقـتـایی مـیـرسـه

کــه نـه یـادش آرومـت میــکــنــه

نــه عـکـسـش

فـقــــــط بـــایــد خـودش بــاشــه

فـقـط خــــــــــــودش

Online User

:: موضوعات مرتبط: حرف دل، ،
:: برچسب‌ها: سمیرات,
نويسنده : عبدالنبی سمیرات


تلخ ترین درد


مـیـدونـــی تـلـخ تــریــن درد چـیــه (؟)

تــو بـخــوای ...

اونــم بــخــواد ...

ولــی دنـیـا نـخــواد ...

Online User

:: موضوعات مرتبط: حرف دل، ،
:: برچسب‌ها: سمیرات,
نويسنده : عبدالنبی سمیرات


خـُدایـــــــا دخـلـم با خرجـَم نمی خوانـد


کــم آورده ام ...


صبری که داده بودی تمام شـد !


اما همچنـان دردم باقیستـــــ ...


بـدهکار قلبـــم شـده ام


میـ دانم شرمنـده ام نمیـــ کنی ...


باز هم صبر میخواهم ... !

 

Online User

:: موضوعات مرتبط: حرف دل، ،
:: برچسب‌ها: سمیرات,
نويسنده : عبدالنبی سمیرات


نمی خواهم برگردی

نميخواهـم برگردي ؛

اين را به همه گفته ام

حتي خـودم ،

فقط نمي دانم چرا براي برگشتنت فـال مي گيرم . . . ؟

هنوز هم گاهـي يـادم مي رود

تـو ديگـر سهم دقايقـم نيستي ....

دل است ديگر ؛

سنگش نزن ، تحمـّل كن ...

زير سيل اينهمه درد

                                كمـ رم خـَم كه نه ؛

                                                فقط كمي خـورد شده . .

 

Online User

:: موضوعات مرتبط: حرف دل، ،
نويسنده : عبدالنبی سمیرات


حرف دل

وقتی سرت رو روی شونه‌های کسی میذاری که دوستش داری، بزرگ‌ترین آرامش دنیا رو توی خودت احساس می‌کنی.

وقتی کسی که دوستش داری سرش رو روی شونه‌هات تو میذاره، احساس می‌کنی قوی‌ترین موجود جهانی.

                  وچه سخته

چه سخته زندگی، وقتی که احساس کنیم در زیر آسمان کسی نیست که ما را دوست بدارد

 

Online User

:: موضوعات مرتبط: حرف دل، ،
:: برچسب‌ها: سمیرات,
نويسنده : عبدالنبی سمیرات


نازنین

نازنین

با توام ای نازنین تو که دل دادم به دستت

منکه بستم این دخیلو گوشه ی چشمای مستت

آره من همون غریبه که واست می میره هر بار

وقتی نیستی خط می ذارم دونه دونه روی دیوار

می پیچه صدای پاهات هر وقت چشمامو می بندم

می خوام وقتی که رسیدی دور چشم تو بگردم

وقتی با یاد تو هستم مث گل شکوفه می دم

بالشم خوشبو وقتی شبا خوابو می بینم

تو همیشه دور دوری من تو حسرت نگاتم

چشم براه دیده تو عاشق زنگ صداتم

دست قاصدک سپردم نامه ها دلتنگیامو

بگو باد هر شب میاره شرجی سوز نگامو

لعنت به فاصله هایی که مارو از هم جدا کرد

منو تو حسرت دیدار چشم براه جاده ها کرد

 

 

Online User

:: موضوعات مرتبط: حرف دل، ،
نويسنده : عبدالنبی سمیرات


ما

 

 

تن تو داغ آتیشه

واسه انگشتای سردم

حرم لب هات رنگ بوسه

بوی اطلسی و مریم

 

تو چی داشتی تو ی چشمات

نفسام شماره افتاد

سیاه چشمون مستت

دل و دینم و به باد داد

 

آفتاب از گندم گونت

گل سیب سرخ و چیده

نفسم به عطر موهات

دل از این دنیا بریده

 

مث شب سیاهم اما

تو که ماهی منو دریاب

می خوام رنگی از تو باشم

رنگ بی قرار مهتاب

 

توی آغوش تو شعرم

منِ از ترانه لبریز

بذار جون بگیره از تو

این تن حقیرو ناچیز

 

می خوام این بغض نفس گیر

با نوازش تو وا شه

خط بکش رو تن تنهام

بذار این من با تو ما شه

Online User

:: موضوعات مرتبط: حرف دل، ،
نويسنده : عبدالنبی سمیرات


دعوا

دلم می خواد دعوا کنیم

تو بگی
من بگم!
تو صداتو ببری بالا!
من صدامو ببرم بالا!
تو داد بزنی
من داد بزنم!
تو بلندتر داد بزنی
من بلندتر داد بزنم
تو بلندتر داد بزنی و عصبانی بشی
من بلندتر داد بزنم و با مشت بکوبم تو سینه ات!
تو دستامو بگیری
من باز داد بزنم...
توبگی بس کن!
من بغض کنم و باز داد بزنم...!
تو بخوای آرومم کنی
من گریه کنم و سرمو تکون بدم و تقلا کنم و باز داد بزنم...
تو دستامو ول کنی و  محکم بغلم کنی
من صورتم رو  فشار بدم به سینه تو با مشت بکوبم تو سینه تو باز گریه کنم
تو نوازشم کنی
من هق هق بزنم و با مشت بکوبم تو سینه ات و باز گریه کنم
تو بوسم کنی  و دستامو بگیری وبگی دوستت دارم بسه دیگه
* * *

http://upcity.ir/images/14875520827529684959.jpg

Online User

:: موضوعات مرتبط: حرف دل، ،
نويسنده : عبدالنبی سمیرات


حرف دل سمیرات

عسلم بمون من رو تنهانذار
اگه بهم بگی فقط نرو دوستت دارم بمون
به خدا از غرورت کم نمیشه
کاشک میدونستی چقدر
غمگین هستم
چقدرتنهام
بمون

Online User

:: موضوعات مرتبط: حرف دل، ،
:: برچسب‌ها: سمیرات,
نويسنده : عبدالنبی سمیرات


قانون تو

قانون تو تنهایی من است . . . . و تنهایی من قانون عشق ! عشق ارمغان دل دادگیست . . . . و این سرنوشت سادگیست ! چه قانون عجیبی . . . . چه ارمغان نجیبی . . . . و چه سرنوشت تلخ و غریبی . . . . که هر بار ستاره های زندگیت را ، با دست های خود راهی آسمان پر ستاره کنی . . . . و خود در تنهایی و سکوت . . . . با چشم های خیس از غرور ، پیوند ستاره ها را به نظاره نشینی . . . . و خاموش و بی صدا . . . . به شادی ستاره های از تو گشته جدا ، دل خوش کنی . . . . و باز هم تو بمانی و . . . . تنهایی و . . . . دوری . . . . !

Online User

:: موضوعات مرتبط: حرف دل، ،
:: برچسب‌ها: سمیرات,
نويسنده : عبدالنبی سمیرات


حکایت ما ادما

حکایت ما آدم ها …

حکایت کفشاییه که …

اگه جفت نباشند …

هر کدومشون …

هر چقدر شیک باشند …

هر چقدر هم نو باشند

تا همیشه …

لنگه به لنگه اند …

کاش …

خدا وقتی آدم ها رو می آفرید …

جفت هر کس رو باهاش می آفرید …

تا این همه آدمای لنگه به لنگه زیر این سقف ها …

به اجبار، خودشون رو جفت نشون نمی دادند…

Online User

:: موضوعات مرتبط: حرف دل، ،
:: برچسب‌ها: سمیرات,
نويسنده : عبدالنبی سمیرات


هیچ وقت

هیچ وقت این دو جمله رو نگو: ازت متنفرم ، دیگه نمیخوام ببینمت

هیچ وقت با این دو نفر همصحبت نشو: از خود متشکر، وراج

هیچ وقت دل این دو نفر رو نشکن:پدر ،مادر

هیچ وقت این دو تا کلمه رو نگو:نمیتونم ،بد شانسم

هیچ وقت این دو تا کارو نکن: دروغ ، غیبت

هیچ وقت این دو تا جمله رو باور نکن : آرامش در اعتیاد ،امنیت دور از خانه

همیشه این دو تا جمله رو به خاطر بسپار:آرامش با یاد خدا ،دعای پدر و مادر

همیشه دوتا چیز و به یاد بیار:دوستای گذشته رو ،خاطرات خوبت رو

همیشه به این دو نفر گوش کن:فرد با تجربه ،معلم خوب

همیشه به دو تا چیز دل ببند:صداقت ،صمیمیت

از زشت رویی پرسیدند:

آنروزکه جمال پخش می کردند کجا بودی؟

گفت : در صف کمال

اگر کسی به تو لبخند نمی زند علت را در لبان بسته خود جستجو کن

مشکلی که با پول حل شود ، مشکل نیست ، هزینه است

Online User

:: موضوعات مرتبط: حرف دل، ،
:: برچسب‌ها: سمیرات,
نويسنده : عبدالنبی سمیرات


نامه یک پسر به مادرش


نامه فرزندی به مادرش که از دنیا رفته

 

مادر سلام!

دلم خیلی برایت تنگ شده.

بهشت را دیده ای و ما را فراموش کرده ای؟

مادر! دنیا خیلی کوچک است. چه زود جواب آدم را می دهد.

اصلا فکر نمیکردم که نریمان، پسرم روزی جلو من بایستد.

دیروز نریمان به چشم های من نگاه کرد و گفت:نه تنها درس نمیخوانم

بلکه سر کار هم نمیروم و دوستی ام را با کامران قطع نمیکنم.

می دانی مادر، این حرف ها را که شنیدم،یادهمان صحنه قدیم افتادم.

برای چندمین بار آن صحنه جلوی چشمم آمد.

می دانی که کدام را میگویم؛

همان که من جوان بودم و تو التماس میکردی و میگفتی:

مادر! تو رو خدا درست را رها نکن.اگر هم درس نمی خوانی برو سربازی

کارتت را بگیر تا جایی استخدام شوی.

ولی پایم را در یک کفش کردم و گفتم:

نه تنها درس نمیخوانم بلکه سربازی هم نمیروم میخواهم مغازه باز کنم .

مادرم! آن روز شکستن را در چشمت دیدم ولی غرور جوانی ام نگذاشت

از حرفم برگردم.

مادرم! من آن روز اشکهای پنهانت را دیدم ،ولی دلم نرم نشد.

خم شدن کمرت را دیدم ،ولی نفهمیدم.

یادت می آید رابطه مان کم شده بود تا این که یک روزکاغذی در جیبم دیدم

که رویش نوشته بود: ...و بالوالدین احسانا....

فهمیدم کار شماست،از دست خطت.

دیروز هم کمر من شکست .

میوه زندگی ام ،ثمره ام همان کسی که طاقت نداشتم خاری به دستش برود،

همان کاری کرد که می ترسیدم.

دیروز موهای سفیدم دو برابر شد.اشک ریختم ولی پنهانی.

به خدا التماس کردم ،شکایت کردم

مادر! من همان موقع که دست خطت را تو جیبم دیدم تصمیم گرفتم جبران کنم

ولی پسر من از دستم رفت

مادر! دیشب اصلا نخوابیدم خیلی ذهنم خراب بود .از آینده اش میترسم .

مادرم! می دانم که تو الان پیش خدا هستی و نامه ام را می بینی و می خوانی

و به نیاتم آگاهی.

بگو به خدایمان که از همان حرفی که به شما زدم پشیمانم؛

از همان یک لحظه تندی و عصبانیت پشیمانم؛بگو پسرت غلط کرد کمکش کن .

مادرم! خواهش می کنم تنهایم نگذار.خیلی به کمکت احتیاج دارم.

بیشتر از همیشه تنها هستم به خدا بگو کمکمان کند

مادر جان ! همیشه عکست جلوی چشمم است و یادت در ذهنم

.تا نامه بعد خدانگهدار........                          
                                     

Online User

:: موضوعات مرتبط: حرف دل، ،
:: برچسب‌ها: سمیرات,
نويسنده : عبدالنبی سمیرات


مثل بچه ها


وقتی بچه ها می خندند نگوییم نخندید، بلکه به همراه آنها بخندیم

چون مدتهاست که مثل بچه ها از ته دل خندیدن یادمان رفته است.

وقتی بچه ها بازی می کنند، نگوییم دیگر بس است

بلکه با آنها همراه شویم چون مدتهاست که مثل بچه ها بازی نکرده ایم

با بچه ها باشیم تا مثل بچه ها شویم

تا بار دیگر لذت دوران کودکی را تجربه کنیم

با بچه ها باشیم تا سادگی و صداقت را به یاد بیاوریم

با بچه ها باشیم تا معنی دوست داشتن را یاد بگیریم

Online User

:: موضوعات مرتبط: حرف دل، ،
:: برچسب‌ها: سمیرات,
نويسنده : عبدالنبی سمیرات


اگر فردا

اگر فردا

در اختیار ما بود شاید میتونستیم چند دقیقه

با وصال معشوق خیالی خوش باشیم!

ولی دریغ که فردا چون مرغی تیز بال و وحشی

دایمااز دست ما فرار میکند و همین که نزدیک آن میرسیم

مانند جادوی جادو گران تغییر شکل میدهد

و ما بیچارگان هوسباز را به جستجوی خود در تب و تاب رها میکند.

بدین است که عمر ما به آرزو و تمنّا میگذرد

و دایما" در هوای فردا قصرهای خیالی و دلفریب میسازیم

 غافل از اینکه بنای آینده بر هواست !

 و فردا همچون نقشهای شعبده که جز در آیینه خیال وجود ندارد .

اساس زندگی برامروز استوار است.

مردم عادت کردند که هیچوقت از زندگی خود راضی نباشند

و از آنچه که دارند بهره نمیبرند و در جستجوی آنچه ندارند رنج میبرند

به همین دلیل است که همه آنها از روزگار شکایت دارند

و از بخت خود مینالند

از زمین ناراضی و از آسمان عصبانی هستند

و روز های خود را با بدبختی میگذرانند

نگاههای آشفته آنها نشان میدهد که به

دنبال گمشده خیالی خود هستند .

بعضی آدما نه به امروز توجهی دارند و نه از فردا نگران

در گذشته سرگردانند

دایما" به روزهای تلف شده و فرصتهای از کف رفته تأسف میخورند

و جان شیرین خود را به حسرت میگذرانند

به عقیده آنها همه چیز در قبرستان گذشته مدفون شده

و آرزوها و امیدها و فرصتهای خوب

در ویرانه ایام به زیر گرد و غبار فرو رفته است.

چون مسافری که در بیابانی بی آب و گیاه

همه چیز خود را از دست داده باشد

دایما" از گذشته نگرانند و چون بوم شوم بر خرابه ایام فنا شده

از بدبختی خود ناله میکنند !

در نظر آنها دقایق حال، ارزش و بهایی ندارد

 عجب اینجاست که فردا همین که این دقایق نا چیز و بی بها تلف شد

و در قبرستان ایام فرو رفت بر گذشتن آن

                                         حسرت می خورند.


 


Online User

:: موضوعات مرتبط: حرف دل، ،
نويسنده : عبدالنبی سمیرات


حرف دل

باز دلم عاشق و دیوانه شد

محو رخ ساقی و پیمانه شد

باز دلم نشأهُ دیگر گرفت

مست شد و عاشقی از سر گرفت

مرغ دلم طایر عرش آشیان

کرده هوای چمن لا مکان

طوس حریم حرم کبریاست

مدفن پاک شه خوبان رضاست

کعبه اگر خانه آب و گل است

طوس رضا کعبه جان و دل است

کعبه بود سجده گه خاکیان

طوس رضا کعبه افلاکیان

دل در طلب جام می و باده است

رخ زیبای تو خود باده است

Online User

:: موضوعات مرتبط: حرف دل، ،
:: برچسب‌ها: سمیرات,
نويسنده : عبدالنبی سمیرات


بارون

یدونین هوس چی کردم؟؟
یکی از این سه مورد:
1_زیر بارون بدوم.
2_دوچرخه سواری کنم.
3_با یه خط دیگه یکی از دوستامو اذیت کنم!

ولی هیچکدوم میسر نیست...
چون:
1_بارون نمیاد!
2_دوچرخم به سرقت رفته!
3_من بدبخت مگه چند تا خط دارم؟؟؟؟

ولی حس خوبی دارم چون امروز آمادگی دفاعیو امتحان دادیم و احتمالا کامل شم....
فرض کن آمادگی دفاعیو دادم!
آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآاه!

Online User

:: موضوعات مرتبط: حرف دل، ،
:: برچسب‌ها: سمیرات,
نويسنده : عبدالنبی سمیرات


زن

دکتر شریعتی :

زن عشق می کارد و کینه درو می کند...دیه اش نصف دیه توست و مجازات زنایش با تو برابر... می‌تواند تنها یک همسر داشته باشد و تو مختار به داشتن چهار همسرهستی .... برای ازدواجش ــ در هر سنی ـ اجازه ولی لازم است و تو هر زمانی بخواهی به لطف قانونگذار میتوانی ازدواج کنی ...در محبسی به نام بکارت زندانی است و تو ...  او کتک می خورد و تو محاکمه نمی شوی ... او می زاید و تو برای فرزندش نام انتخاب می کنی... او درد می کشد و تو نگرانی که کودک دختر نباشد ......او بی‌خوابی می کشد و تو خواب حوریان بهشتی را می بینی ... او مادر می شود و همه جا می‌پرسند  نام پدر .....

Online User

:: موضوعات مرتبط: حرف دل، ،
:: برچسب‌ها: سمیرات,
نويسنده : عبدالنبی سمیرات


زندگينامه ی امام علي (ع)

 

زندگينامه ی امام علي (ع)

1.مقدمه
2.کيفيت ولادت
3.دوران کودکي
4.بعثت پيامبر (ص) و حضرت علی (ع)
5.حضرت علی (ع) نخستين ياور پيامبر (ص)
6.حضرت علی (ع) بعد از هجرت
7. حضرت علی (ع) داماد رسول اکرم (ص)
8.غدير خم
9. حضرت علی (ع) بعد از رحلت رسول اکرم (ص)
10.خلافت حضرت علی (ع)
11.شهادت امام علی (ع)

مقدمه
تمام انسانها در زندگی خويش از فراز و نشيب برخوردارند و با مشکلات مختلفی مواجهند .افراد معمولاً در برخورد با مشکل دچار ضعف و ناتوانی مي گردند و سعی مي کنند با کمک و راهنمايی آشنايان خود را از مهلکه، نجات دهند و با يافتن " الگوها " در هر زمينه ای ، و سپس تبعيت از آن ، وظايف خويشتن را بخوبی انجام دهند و مشکلات و دردهای خويش را تسکين بخشند . يکی از اين اسوه ها پيامبراکرم ( ص ) است که قرآن مجيد هم اين حضرت را ( 1 ) به همين نام معرفی مي فرمايد . بجز رسول خدا ( ص ) اگر به دنبال " الگوی " ديگر و جانشين برای آن حضرت باشيم ، به پيشوای بزرگی همچون مولای متقيان حضرت علی ( ع ) خواهيم رسيد ، و چه زيباست که برای پذيرش اخلاق و رفتار حسنه ايشان ، زندگی پر فراز و نشيب و سراسر شگفتی آن حضرت را مرور کنيم .


کيفيت ولادت
حضرت علی ( ع ) نخستين فرزند خانواده ی هاشمی است که پدر و مادر او هر دوفرزند هاشم اند . پدرش ابوطالب فرزند عبدالمطلب فرزند هاشم بن عبدمناف است و مادر او فاطمه دختر اسد فرزند هاشم بن عبدمناف مي باشد . خاندان هاشمی از لحاخ فضائل اخلاقی و صفات عاليه انسانی در قبيله ی قريش و اين طايفه در طوايف عرب ، زبانزد خاص و عام بوده است . فتوت ، مروت ، شجاعت وبسياری از فضايل ديگر اختصاص به بني هاشم داشته است . يک از اين فضيلتها در مرتبه ی عالی در وجود مبارک حضرت علی ( ع )موجود بوده است . فاطمه دختر اسد به هنگام درد زايمان راه مسجدالحرام را در پيش گرفت و خود را به ديوار کعبه نزديک ساخت و چنين گفت : " خداوندا ! به تو و پيامبران و کتابهايی که از طرف تو نازل شده اند و نيز به سخن جدم ابراهيم سازنده ی اين خانه ايمان راسخ دارم . پرودگارا ! به پاس احترام کسی که اين خانه را ساخت ، و به حق( 2 ) " کودکی که در رحم من است ، تولد اين کودک را بر من آسان فرما ! لحظه ای نگذشت که ديوار جنوب شرقی کعبه در برابر ديدگان عباس بن عبدالمطلب و يزيد بن تعف شکافته شد . فاطمه وارد کعبه شد ، و ديوار به هم پيوست . فاطمه تا سه روز در شريفترين مکان گيتی مهمان خدا بود . و نوزاد خويش سه روز پس از سيزدهم رجب سي ام عام الفيل فاطمه ( 3 ) را به دنيا آورد . دختر اسد از همان شکاف ديوار که دوباره گشوده شده بود بيرون آمد و گفت : ( 4 )" پيامی از غيب شنيدم که نامش را " علی " بگذار . "

دوران کودکي
حضرت علی ( ع ) تا سه سالگی نزد پدر و مادرش بسر برد و از آنجا که خداوند مي خواست ايشان به کمالات بيشتری نائل آيد ، پيامبر اکرم ( ص ) وی را از بدو تولد تحت تربيت غير مستقيم خود قرار داد . تا آنکه ، خشکسالی عجيبی در مکه واقع شد . ابوطالب عموی پيامبر ، با چند فرزند با هزينه ی سنگين زندگی روبرو شد . رسول اکرم ( ص ) با مشورت عموی خود عباس توافق کردند که هر يک از آنان فرزندی از ابوطالب را به نزد خود ببرند تا گشايشی در کار ابوطالب باشد . عباس ، جعفر را و پيامبر ( ص ) ، ( 5 ) علی ( ع ) را به خانه خود بردند .
به اين طريق حضرت علی ( ع ) به طور کامل در کنار پيامبر قرار گرفت . علی ( ع ) آنچنان با پيامبر ( ص ) همراه بود ، حتی هرگاه پيامبر از شهر ( 6 )خارج مي شد و به کوه و بيابان مي رفت او را نيز همراه خود مي برد .


بعثت پيامبر ( ص ) و حضرت علی ( ع )
شکی نيست که سبقت در کارهای خير نوعی امتياز و فضيلت است . و خداونددر آيات بسياری بندگانش را به انجام آنها ، و سبقت گرفتن بر يکديگر ( 7 )دعوت فرموده است . از فضايل حضرت علی ( ع ) است که او نخستين فرد ايمان آورنده به پيامبر ( ص ) باشند . ابن ابي الحديد در اين باره مي گويد : بدان که در ميان اکابر و بزرگان و متکلمين گروه " معتزله " اختلافی نيست که علي بن ابيطالب نخستين فردی است که به اسلام ايمان آورده و پيامبر خدا را تأييد کرده است .

حضرت علی ( ع ) نخستين ياور پيامبر ( ص )
پس از وحی خدا و برگزيده شدن حضرت محمد ( ص ) به پيامبری و سه سال دعوت مخفيانه ، سرانجام پيک وحی فرا رسيد و فرمان دعوت همگانی داده شد . در اين ميان تنها حضرت علی ( ع ) مجری طرحهای پيامبر ( ص ) در دعوت الهيش و تنها همراه و دلسوز آن حضرت در ضيافتی بود که وی برای آشناکردن خويشاوندانش با اسلام و دعوتشان به دين خدا ترتيب داد . در همين ضيافت پيامبر ( ص ) از حاضران سؤال کرد : چه کسی از شما مرا در اين راه کمک مي کند تا برادر و وصی و نماينده من در ميان شما باشد ؟ فقط علی ( ع ) پاسخ داد : ای پيامبر خدا ! من تو را در اين راه ياری مي کنم پيامبر ( ص ) بعد از سه بار تکرار سؤال و شنيدن همان جواب فرمود : ای خويشاوندان و بستگان من ، بدانيد که علی ( ع ) برادر و وصی و خليفه ی پس از من در ميان شماست . از افتخارات ديگر حضرت علی ( ع ) اين است که با شجاعت کامل برای خنثی کردن توطئه ی مشرکان مبنی بر قتل رسول خدا ( ص ) در بستر ايشان خوابيد و زمينه هجرت پيامبر ( ص ) را آماده ساخت .


حضرت علی ( ع ) بعد از هجرت
بعد از هجرت حضرت علی ( ع ) و پيامبر ( ص ) به مدينه، دو نمونه ازفضايل علی ( ع ) را بيان مي نمائيم :
1 - جانبازی و فداکاری در ميدان جهاد : حضور وی در 26 غزوه از 27غزوه پيامبر ( ص ) و شرکت در سريه های مختلف از افتخارات و فضايل آن حضرت است .
2 - ضبط و کتابت وحی ( قرآن ) کتابت وحی و تنظيم بسياری از اسناد تاريخی و سياسی و نوشتن نامه های تبليغی و دعوتی از کارهای حساس و پرارج امام ( ع ) بود . ايشان آيات قرآن چه مکی و چه مدنی ، را ضبط مي کرد . به همين علت است که وی را از کاتبان وحی و حافظان قرآن به شمار مي آورند . در اين دوران بود که پيامبر ( ص ) فرمان اخوت و برادری مسلمانان را صادر فرمود و با حضرت علی ( ع ) پيمان برادری و اخوت بست و به حضرت علی ( ع ) فرمود :
" تو برادر من در اين جهان و سرای ديگر هستی . به خدايی که مرا به حق برانگيخته است ...
تو را به برادری خود انتخاب مي کنم ، اخوتی که دامنه ی آن هر دو جهان ( 8 )را فرا گيرد . "

حضرت علی ( ع ) داماد رسول اکرم ( ص )
عمر و ابوبکر با مشورت با سعد معاذ رئيس قبيله اوس دريافتند جزعلی ( ع ) کسی شايستگی زهرا ( س ) را ندارد . لذا هنگامی که علی ( ع )در ميان نخلهای باغ يکی از انصار مشغول آبياری بود موضوع را با ايشان در ميان نهادند و ايشان فرمود :
دختر پيامبر ( ص ) مورد ميل و علاقه ی من است . و به سوی خانه رسول به راه افتاد .
وقتی به حضور رسول اکرم ( ص ) رسيد ، عظمت محضر پيامبر ( ص ) مانع از آن شد که سخنی بگويد ، تا اينکه رسول اکرم ( ص ) علت رجوع ايشان را جويا شد و حضرت علی ( ع ) با تکيه به فضايل و تقوا و سوابق درخشان خود در اسلام فرمود :
" آيا صلاح مي دانيد که فاطمه را در عقد من درآوريد ؟ " پس از موافقت حضرت زهرا ( س ) آن حضرت به دامادی رسول اکرم ( ص ) نائل آمدند .

غدير خم
پيامبر ( ص ) بعد از اتمام مراسم حج در آخرين سال عمر پربرکتش درراه برگشت در محلی به نام غديرخم در نزديکی جحفه دستور توقف داد ، زيرا پيک وحی فرمان داده بود که پيامبر ( ص ) بايد رسالتش را به اتمام ( 9 )برساند .
پس از نماز ظهر پيامبر ( ص ) بر بالای منبری از جهاز شتران رفت و فرمود :
" ای مردم ! نزديک است که من دعوت حق را لبيک گويم و از ميان شما بروم درباره من چه فکر مي کنيد ؟ "
مردم گفتند : " گواهی مي دهيم که تو آيين خدا را تبليغ مي کردی "
پيامبر فرمود : " آيا شما گواهی نمي دهيد که جز خدای يگانه ، خدايی نيست و محمد بنده ی خدا و پيامبر اوست ؟ "
مردم گفتند : " آری ، گواهی مي دهيم . "
سپس پيامبر ( ص ) دست حضرت علی ( ع ) را بالا گرفت و فرمود :
" ای مردم ! در نزد مؤمنان سزاوارتر از خودشان کيست ؟ "
مردم گفتند : " خداوند و پيامبر او بهتر مي دانند . "
سپس پيامبر فرموند :
" ای مردم ! هر کس من مولا و رهبر او هستم ، علی هم مولا و رهبر اوست . "
و اين جمله را سه بار تکرار فرمودند .
بعد مردم اين انتخاب را به حضرت علی ( ع ) تبريک گفتند و با وی بيعت
نمودند .

حضرت علی ( ع ) بعد از رحلت رسول اکرم ( ص )
پس از رحلت رسول اکرم ( ص ) به علت شرايط خاصی که بوجود آمده بود ،حضرت علی ( ع ) از صحنه ی اجتماع کناره گرفت و سکوت اختيار کرد.
نه در جهادی شرکت مي کرد و نه در اجتماع به طور رسمی سخن مي گفت . شمشير در نيام کرد و به وظايف فردی و سازندگی افراد مي پرداخت .
فعاليتهای امام در اين دوران به طور خلاصه اينگونه است :
1 - عبادت خدا آنهم در شأن حضرت علی ( ع )
2 - تفسير قرآن و حل مسائل دينی و فتوای حکم حوادثی که در طول 23سال
زندگی پيامبر ( ص ) مشابه نداشت .
3 - پاسخ به پرسشهای دانشمندان ملل و شهرهای ديگر .
4 - بيان حکم بسياری از رويدادهای نوظهور که در اسلام سابقه نداشت .
5 - حل مسائل هنگامی که دستگاه خلافت در مسائل سياسی و پاره ای از مشکلات
با بن بست روبرو مي شد .
6 - تربيت و پرورش گروهی که از ضمير پاک و روح آماده ، برای سير و سلوک
برخوردار هستند .
7 - کار و کوشش برای تأمين زندگی بسياری از بينوايان و درماندگان تا آنجا
که با دست خويش باغ احداث مي کرد و قنات استخراج مي نمود و سپس آنها را
در راه خدا وقف مي نمود .

خلافت حضرت علی ( ع )
در زمان خلافت حضرت علی ( ع ) جنگهای فراوانی رخ داد از جمله صفين ، جمل و نهروان که هر يک پيامدهای خاصی به دنبال داشت .

شهادت امام علی ( ع )
بعد از جنگ نهروان و سرکوب خوارج برخی از خوارج از جمله عبدالرحمان بن ملجم مرادی ، و برک بن عبدالله تميمی و عمروبن بکر تميمی در يکی از شبها گرد هم آمدند و اوضاع آن روز و خونريزي ها و جنگهای داخلی را بررسی کردند و از نهروان و کشتگان خود ياد کردند و سرانجام به اين نتيجه رسيدند که باعث اين خونريزی و برادرکشی، حضرت علی ( ع ) و معاويه و عمروعاص است . و اگر اين سه نفر از ميان برداشته شوند ، مسلمانان تکليف خود را خواهنددانست . سپس با هم پيمان بستند که هر يک از آنان متعهد کشتن يکی از سه نفر گردد .
ابن ملجم متعهد قتل امام علی ( ع ) شد و در شب نوزدهم ماه رمضان همراه چند نفر در مسجد کوفه نشستند . آن شب حضرت علی ( ع ) در خانه دخترش مهمان بودند و از واقعه ی صبح با خبر بودند ، وقتی موضوع را با دخترش در ميان نهاد ، ام کلثوم گفت : فردا جعده را به مسجد بفرستيد .
حضرت علی ( ع ) فرمود : از قضای الهی نمي توان گريخت . آنگاه کمربند خود را محکم بست و در حالی که اين دو بيت را زمزمه مي کرد عازم مسجد شد .
کمر خود را برای مرگ محکم ببند ، زيرا مرگ تو را ملاقات خواهدکرد .
و از مرگ ، آنگاه که به سرای تو درآيد ( 10 ) جزع و فرياد مکن.
ابن ملجم ، در حالی که حضرت علی ( ع ) در سجده بودند ، ضربتی بر فرق مبارک خون از سر حضرتش در محراب جاری شد و محاسن ( 11 ) شريفش را رنگين کرد . در اين حال آن حضرت فرمود : " فزت و رب الکعبه " به خدای کعبه سوگند که رستگار شدم سپس آيه 55سوره  طه را تلاوت فرمود :
" شما را از خاک آفريديم و در آن باز بر مي گردانيم و بار ديگر از آن ( 12 ) بيرونتان مي آوريم .
حضرت علی ( ع ) در واپسين لحظات زندگی نيز به فکر صلاح و سعادت مردم بود و به فرزندان و بستگان و تمام مسلمانان چنين وصيت فرمود :
" شما را به پرهيزکاری سفارش مي کنم و به اينکه کارهای خود را منظم کنيد و اينکه همواره در فکر اصلاح بين مسلمانان باشيد .
يتيمان را فراموش نکنيد ، حقوق همسايگان را مراعات کنيد . قرآن را برنامه ی عملی خود قرار دهيد .
نماز را بسيار گرامی بداريد که ستون دين شماست . حضرت علی ( ع ) در 21ماه رمضان به شهادت رسيد و در نجف اشرف به خاک سپرده شد ، و مزارش ميعادگاه عاشقان حق و حقيقت شد .


- سوره ی احزاب ، آيه ی 21.
- فروغ ولايت ، ص 35( کشف الغمه ، ج 1 ، ص 90) .
- آفتاب ولايت ، ص 19( الخرائج و الجرائح ، ج 1 ، ص 171، ش 1 ) .
- آفتاب ولايت ، ص 19( بحارالانوار ، ج 35، ص 18) .
- فروغ ولايت ، ص 37( سيره ابن هشام ، ج 1 ، ص 236) .
- فروغ ولايت ، ص 38
- آفتاب ولايت ، ص 131( سوره بقره ، آيه 148) .
- فروغ ولايت ، ص 86( مستدرک حاکم ، ج 3 ، ص 14، استيعاب ، ج 3 ص 35)
- فروغ ولايت ، ص 141( سوره مائده ، آيه 67)
- فروغ ولايت ، ص 697
- فروغ ولايت ، ص 697( بحارالانوار ، نقل از مالی ، ج 9 ، ص 650)
- فروغ ولايت ، ص 69

   

Online User

:: موضوعات مرتبط: حرف دل، ،
:: برچسب‌ها: سمیرات,
نويسنده : عبدالنبی سمیرات


زندگی نامه ی حضرت امام حسن "ع"

زندگینامه امام حسن مجتبی علیه السلام

امام حسن (ع ) فرزند امیرمؤ منان على بن ابیطالب و مادرش مهتر زنان فاطمه زهرا دختر پیامبر خدا (ص ) است .

 

امام حسن (ع)

ولادت

 

امام حسن (ع ) در شب نیمه ماه رمضان سال سوّم هجرت در مدینه تولد یافت . وى نخستین پسرى بود كه خداوند متعال به خانواده على و فاطمه عنایت كرد. رسول اكرم (ص ) بلافاصله پس از ولادتش ، او را گرفت و در گوش راستش ‍ اذان و در گوش چپش اقامه گفت . سپس براى او گوسفندى قربانى كرد، سرش را تراشید و هموزن موى سرش - كه یك درم و چیزى افزون بود - نقره به مستمندان داد. پیامبر (ص ) دستور داد تا سرش را عطرآگین كنند و از آن هنگام آیین عقیقه و صدقه دادن به هموزن موى سر نوزاد سنت شد. این نوزاد را حسن نام داد و این نام در جاهلیت سابقه نداشت . كنیه او را ابومحمّد نهاد و این تنها كنیه اوست .

 

 

القاب امام


لقب هاى او: سبط، سید، زكى ، مجتبى است كه از همه معروفتر (مجتبى ) مى باشد.

 

پیامبر اكرم (ص ) به حسن و برادرش حسین علاقه خاصى داشت و بارها مى فرمود كه حسن و حسین فرزندان منند و به پاس همین سخن على به سایر فرزندان خود مى فرمود: شما فرزندان من هستید و حسن و حسین فرزندان پیغمبر خدایند.

امام حسن هفت سال و خرده اى زمان جد بزرگوارش را درك نمود و در آغوش مهر آن حضرت بسر برد و پس از رحلت پیامبر (ص ) كه با رحلت حضرت فاطمه دو ماه یا سه ماه بیشتر فاصله نداشت ، تحت تربیت پدر بزرگوار خود قرار گرفت .

 

 

امام حسن (ع ) پس از شهادت پدر بزرگوار خود به امر خدا و طبق وصیت آن حضرت ، به امامت رسید و مقام خلافت ظاهرى را نیز اشغال كرد، و نزدیك به شش ماه به اداره امور مسلمین پرداخت . در این مدت ، معاویه كه دشمن سرسخت على (ع ) و خاندان او بود و سالها به طمع خلافت (در آغاز به بهانه خونخواهى عثمان و در آخر آشكارا به طلب خلافت ) جنگیده بود؛ به عراق كه مقر خلافت امام حسن (ع ) بود لشكر كشید و جنگ آغاز كرد. ما در این باره كمى بعدتر سخن خواهیم گفت .

امام حسن (ع ) از جهت منظر و اخلاق و پیكر و بزرگوارى به رسول اكرم (ص ) بسیار مانند بود. وصف كنندگان آن حضرت او را چنین توصیف كرده اند:

(داراى رخسارى سفید آمیخته به اندكى سرخى ، چشمانى سیاه ، گونه اى هموار، محاسنى انبوه ، گیسوانى مجعد و پر، گردنى سیمگون ، اندامى متناسب ، شانه ایى عریض ، استخوانى درشت ، میانى باریك ، قدى میانه ، نه چندان بلند و نه چندان كوتاه . سیمایى نمكین و چهره اى در شمار زیباترین و جذاب ترین چهره ها).

 

ابن سعد گفته است كه (حسن و حسین به رنگ سیاه ، خضاب مى كردند).

 

 

كمالات انسانى


امام حسن (ع ) در كمالات انسانى یادگار پدر و نمونه كامل جدّ بزرگوار خود بود. تا پیغمبر (ص ) زنده بود، او و برادرش حسین در كنار آن حضرت جاى داشتند، گاهى آنان را بر دوش خود سوار مى كرد و مى بوسید و مى بویید.

 

از پیغمبر اكرم (ص ) روایت كرده اند كه درباره امام حسن و امام حسین (ع ) مى فرمود: این دو فرزند من ، امام هستند خواه برخیزند و خواه بنشینند (كنایه از این كه در هر حال امام و پیشوایند).

 

امام حسن (ع ) بیست و پنج بار حج كرد، پیاده ، در حالى كه اسبهاى نجیب را با او یدك مى كشیدند. هرگاه از مرگ یاد مى كرد مى گریست و هرگاه از قبر یاد مى كرد مى گریست ، هرگاه به یاد ایستادن به پاى حساب مى افتاد آن چنان نعره مى زد كه بیهوش مى شد و چون به یاد بهشت و دوزخ مى افتاد؛ همچون مار گزیده به خود مى پیچید. از خدا طلب بهشت مى كرد و به او از آتش جهنم پناه مى برد. چون وضو مى ساخت و به نماز مى ایستاد بدنش به لرزه مى افتاد و رنگش زرد مى شد. سه نوبت دارائیش را با خدا تقسیم كرد و دو نوبت از تمام مال خود براى خدا گذشت . گفته اند: (امام حسن (ع ) در زمان خودش عابدترین و بى اعتناترین مردم به زیور دنیا بود).

 

 

سرشت و طینت امام


در سرشت و طینت امام حسن (ع ) برترین نشانه هاى انسانیت وجود داشت . هر كه او را مى دید به دیده اش بزرگ مى آمد و هر كه با او آمیزش ‍ داشت ، بدو محبت مى ورزید و هر دوست یا دشمنى كه سخن یا خطبه او را مى شنید، به آسانى درنگ مى كرد تا او سخن خود را تمام كند و خطبه اش را به پایان برد. محمّد بن اسحاق گفت :

 

(پس از رسول خدا (ص ) هیچكس ‍ از حیث آبرو و بلندى قدر به حسن بن على نرسید. بر در خانه اش فرش ‍ مى گستردند و چون از خانه بیرون مى آمد و آنجا مى نشست راه بسته مى شد و به احترام او كسى از برابرش عبور نمى كرد و او چون مى فهمید؛ بر مى خاست و به خانه مى رفت و آن گاه مردم رفت و آمد مى كردند). در راه مكه از مركبش فرود آمد و پیاده به راه رفتن ادامه داد. در كاروان همه از او پیروى كردند حتى سعد بن ابى وقاص پیاده شد و در كنار آن حضرت راه افتاد.

 

ابن عباس كه از امام حسن (ع ) مسن تر بود، ركاب اسبشان را مى گرفت و بدین كار افتخار مى كرد و مى گفت : اینها پسران رسول خدایند.

 

با این شاءن و منزلت ، تواضعش چنان بود كه : روزى بر عده اى مستمند مى گذشت ، آنها پاره هاى نان را بر زمین نهاده و خود روى زمین نشسته بودند و مى خوردند، چون حسن بن على را دیدند گفتند: (اى پسر رسول خدا بیا با ما هم غذا شو). امام حسن (ع ) فورا از مركب فرود آمد و گفت : (خدا متكبران را دوست نمى دارد) و با آنان به غذا خوردن مشغول شد. آنگاه آنها را به میهمانى خود دعوت كرد، هم غذا به آنان داد و هم پوشاك .

 

 

در جود و بخشش امام حسن (ع ) داستانها گفته اند. از جمله مدائنى روایت كرده كه :


حسن و حسین و عبداللّه بن جعفر به راه حج مى رفتند. توشه و تنخواه آنان گم شد. گرسنه و تشنه به خیمه اى رسیدند كه پیرزنى در آن زندگى مى كرد. از او آب طلبیدند. گفت این گوسفند را بدوشید و شیر آن را با آب بیامیزید و بیاشامید. چنین كردند. سپس از او غذا خواستند. گفت همین گوسفند را داریم بكشید و بخورید. یكى از آنان گوسفند را ذبح كرد و از گوشت آن مقدارى بریان كرد و همه خوردند و سپس همانجا به خواب رفتند. هنگام رفتن به پیرزن گفتند: ما از قریشیم به حج مى رویم . چون باز گشتیم نزد ما بیا با تو به نیكى رفتار خواهیم كرد. و رفتند. شوهر زن كه آمد و از جریان خبر یافت ، گفت : واى بر تو گوسفند مرا براى مردمى ناشناس مى كشى آنگاه مى گویى از قریش بودند؟ روزگارى گذشت و كار بر پیرزن سخت شد، از آن محل كوچ كرد و به مدینه عبورش افتاد. حسن بن على (ع ) او را دید و شناخت . پیش رفت و گفت : مرا مى شناسى ؟ گفت نه . گفت : من همانم كه در فلان روز مهمان تو شدم . و دستور داد تا هزار گوسفند و هزار دینار زر به او دادند. آن گاه او را نزد برادرش حسین بن على فرستاد. آن حضرت نیز همان اندازه به او بخشش فرمود. او را نزد عبداللّه بن جعفر فرستاد او نیز عطایى همانند آنان به او داد.

 

 

حلم و گذشت امام حسن (ع ) چنان بود كه به گفته مروان ، با كوهها برابرى مى كرد.

 

 

امام حسن (ع)

 

 

بیعت مردم با حسن بن على (ع )


هنگامى كه حادثه دهشتناك ضربت خوردن على (ع ) در مسجد كوفه پیش ‍ آمد و مولى (ع ) بیمار شد به حسن دستور داد كه در نماز بر مردم امامت كند، و در آخرین لحظات زندگى ، او را به این سخنان وصى خود قرار داد:

 

(پسرم ! پس از من ، تو صاحب مقام و صاحب خون منى ). و حسین و محمّد و دیگر فرزندانش و رؤ ساى شیعه و بزرگان خاندانش را بر این وصیت گواه ساخت و كتاب و سلاح خود را به او تحویل داد و سپس ‍ فرمود:

 

(پسرم ! رسول خدا دستور داده است كه تو را وصى خود سازم و كتاب و سلاحم را به تو تحویل دهم . همچنانكه آن حضرت مرا وصى خود ساخته و كتاب و سلاحش را به من داده است و مرا ماءمور كرده كه به تو دستور دهم در آخرین لحظات زندگیت ، آنها را به برادرت حسین بدهى ).

 

امام حسن (ع ) به جمع مسلمانان درآمد و بر فراز منبر پدرش ایستاد. خواست درباره فاجعه بزرگ شهادت پدرش ، على علیه السلام با مردم سخن بگوید. آنگاه پس از حمد و ثناى بر خداوند متعال و رسول مكرم (ص ) چنین گفت :

 

(همانا در این شب آن چنان كسى وفات یافت كه گذشتگان بر او سبقت نگرفته اند و آیندگان بدو نخواهند رسید). و آن گاه درباره شجاعت و جهاد و كوشش هایى كه على (ع ) در راه اسلام انجام داد و پیروزیهیى كه در جنگها نصیب وى شد، سخن گفت و اشاره كرد كه از مال دنیا در دم مرگ فقط هفتصد درهم داشت از سهمیه اش از بیت المال ، كه مى خواست با آن خدمتكارى براى اهل و عیال خود تهیه كند.

 

در این موقع در مسجد جامع كه مالامال از جمعیت بود، عبداللّه بن عباس ‍ بپا خاست و مردم را به بیعت با حسن بن على تشویق كرد. مردم با شوق و رغبت با امام حسن بیعت كردند. و این روز، همان روز وفات پدرش ، یعنى روز بیست و یكم رمضان سال چهلم از هجرت بود.

 

مردم كوفه و بصره و مدائن و عراق و حجاز و یمن همه با میل با حسن بن على بیعت كردند جز معاویه كه خواست از راهى دیگر برود و با او همان رفتار پیش گیرد كه با پدرش پیش گرفته بود.

 

پس از بیعت مردم ، به ایراد خطبه اى پرداخت و مردم را به اطاعت اهل بیت پیغمبر (ص ) كه یكى از دو یادگار گران وزن و در ردیف قرآن كریم هستند تشویق فرمود، و آنها را از فریب شیطان و شیطان صفتان بر حذر داشت .

 

بارى ، روش زندگى امام حسن (ع ) در دوران اقامتش در كوفه او را قبله نظر و محبوب دلها و مایه امید كسان ساخته بود. حسن بن على (ع ) شرایط رهبرى را در خود جمع داشت زیرا اولا فرزند رسول خدا (ص ) بود و دوستى او یكى از شرایط ایمان بود، دیگر آنكه لازمه بیعت با او این بود كه از او فرمانبردارى كنند.

 

امام (ع ) كارها را نظم داد و والیانى براى شهرها تعیین فرمود و انتظام امور را بدست گرفت . امّا زمانى نگذشت كه مردم چون امام حسن (ع ) را مانند پدرش در اجراى عدالت و احكام و حدود اسلامى قاطع دیدند، عده زیادى از افراد با نفوذ به توطئه هاى پنهانى دست زدند و حتى در نهان به معاویه نامه نوشتند و او را به حركت به سوى كوفه تحریك نمودند، و ضمانت كردند كه هرگاه سپاه او به اردوگاه حسن بن على (ع ) نزدیك شود، حسن را دست بسته تسلیم او كنند یا ناگهان او را بكشند.

 

خوارج نیز بخاطر وحدت نظرى كه در دشمنى با حكومت هاشمى داشتند در این توطئه ها با آنها همكارى كردند.

 

در برابر این عده منافق ، شیعیان على (ع ) و جمعى از مهاجر و انصار بودند كه به كوفه آمده و در آنجا سكونت اختیار كرده بودند. این بزرگمردان مراتب اخلاص و صمیمیت خود را در همه مراحل - چه در آغاز بعد از بیعت و چه در زمانى كه امام (ع ) دستور جهاد داد - ثابت كردند.

 

امام حسن (ع ) وقتى طغیان و عصیان معاویه را در برابر خود دید با نامه هایى او را به اطاعت و عدم توطئه و خونریزى فرا خواند ولى معاویه در جوانب امام (ع ) تنها به این امر استدلال مى كرد كه (من در حكومت از تو با سابقه تر و در این امر آزموده تر و به سال از تو بزرگترم همین و دیگر هیچ !).

 

گاه معاویه در نامه هاى خود با اقرار به شایستگى امام حسن (ع ) مى نوشت : (پس از من خلافت از آن توست زیرا تو از هر كس بدان سزاوارترى ) و در آخرین جوابى كه به فرستادگان امام حسن (ع ) داد این بود كه (برگردید، میان ما و شما بجز شمشیر نیست ).

 

و بدین ترتیب دشمنى و سركشى از طرف معاویه شروع شد و او بود كه با امام زمانش گردنكشى آغاز كرد. معاویه با توطئه هاى زهرآگین و انتخاب موقع مناسب و ایجاد روح اخلالگرى و نفاق ، توفیق یافت . او با خریدارى وجدانهاى پست و پراكندن انواع دروغ و انتشار روحیه یاءس در مردم سست ایمان ، زمینه را به نفع خود فراهم مى كرد و از سوى دیگر، همه سپاهیانش را به بسیج عمومى فرا خواند.

 

امام حسن (ع ) نیز تصمیم خود را براى پاسخ به ستیزه جویى معاویه دنبال كرد و رسما اعلان جهاد داد. اگر در لشكر معاویه به كسانى بودند كه به طمع زر آمده بودند و مزدور دستگاه حكومت شام مى بودند، امّا در لشكر امام حسن (ع ) چهره هاى تابناك شیعیانى دیده مى شد مانند حجر بن عدى ، ابو ایوب انصارى ، و عدى بن حاتم ... كه به تعبیر امام (ع ) (یك تن از آنان افزون از یك لشكر بود). امّا در برابر این بزرگان ، افراد سست عنصرى نیز بودند كه جنگ را با گریز جواب مى دادند، و در نفاق افكنى توانایى داشتند، و فریفته زر و زیور دنیا مى شدند. امام حسن (ع ) از آغاز این ناهماهنگى بیمناك بود.

 

مجموع نیروهاى نظامى عراق را 350 هزار نوشته اند.

 

امام حسن (ع ) در مسجد جامع كوفه سخن گفت و سپاهیان را به عزیمت بسوى (نخیله ) تحریض فرمود. عدى بن حاتم نخستین كسى بود كه پاى در ركاب نهاد و فرمان امام را اطاعت كرد. بسیارى كسان دیگر نیز از او پیروى كردند.

 

امام حسن (ع ) عبیداللّه بن عباس را كه از خویشان امام و از نخستین افرادى بود كه مردم را به بیعت با امام تشویق كرد، با دوازده هزار نفر به (مسكن ) كه شمالى ترین نقطه در عراق هاشمى بود اعزام فرمود. امّا وسوسه هاى معاویه او را تحت تاءثیر قرار داد و مطمئن ترین فرمانده امام را، معاویه در مقابل یك میلیون درم كه نصفش را نقد پرداخت به اردوگاه خود كشاند. در نتیجه ، هشت هزار نفر از دوازده هزار نفر سپاهى نیز به دنبال او به اردوگاه معاویه شتافتند و دین خود را به دنیا فروختند.

 

پس از عبیداللّه بن عباس ، نوبت فرماندهى به قیس بن سعد رسید. لشكریان معاویه و منافقان با شایعه مقتول او، روحیه سپاهیان امام حسن (ع ) را ضعیف نمودند. عده اى از كارگزاران معاویه كه به (مدائن ) آمدند و با امام حسن (ع ) ملاقات كردند، نیز زمزمه پذیرش صلح را بوسیله امام (ع ) در بین مردم شایع كردند. از طرفى یكى از خوارج تروریست نیزه اى بر ران حضرت امام حسن زد، بحدى كه استخوان ران آن حضرت آسیب دید و جراحتى سخت در ران آن حضرت پدید آمد. بهر حال وضعى براى امام (ع ) پیش ‍ آمد كه جز (صلح ) با معاویه ، راه حل دیگرى نماند.

 

بارى ، معاویه وقتى وضع را مساعد یافت ، به حضرت امام حسن (ع ) پیشنهاد صلح كرد. امام حسن (ع ) براى مشورت با سپاهیان خود خطبه اى ایراد فرمود و آنها را به جانبازى و یا صلح - یكى از این دو راه - تحریك و تشویق فرمود. عده زیادى خواهان صلح بودند. عده اى نیز با زخم زبان امام معصوم را آزردند. سرانجام ، پیشنهاد صلح معاویه ، مورد قبول امام حسن واقع شد ولى این فقط بدین منظور بود كه او را در قید و بند شرایط و تعهداتى گرفتار سازد كه معلوم بود كسى چون معاویه دیر زمانى پاى بند آن تعهدات نخواهد ماند، و در آینده نزدیكى آنها را یكى پس از دیگرى زیر پاى خواهد نهاد، و در نتیجه ، ماهیت ناپاك معاویه و عهد شكنى هاى او و عدم پاى بندى او به دین و پیمان ؛ بر همه مردم آشكار خواهد شد. و نیز امام حسن (ع ) با پذیرش صلح از برادر كشى و خونریزى كه هدف اصلى معاویه بود و مى خواست ریشه شیعه و شیعیان آل على (ع ) را بهر قیمتى هست ، قطع كند، جلوگیرى فرمود. بدین صورت چهره تابناك امام حسن (ع ) - همچنان كه جد بزرگوارش رسول اللّه (ص ) پیش بینى فرموده بود - بعنوان (مصلح اكبر) در افق اسلام نمودار شد. معاویه در پیشنهاد صلح هدفى جز مادیات محدود نداشت و مى خواست كه بر حكومت استیلا یابد. امّا امام حسن (ع ) بدین امر راضى نشد مگر بدین جهت كه مكتب خود و اصول فكرى خود را از انقراض محفوظ بدارد و شیعیان خود را از نابودى برهاند.

 

 

از شرطهایى كه در قرارداد صلح آمده بود؛ اینهاست :


معاویه موظف است در میان مردم به كتاب خدا و سنت رسول خدا (ص ) و سیرت خلفاى شایسته عمل كند و بعد از خود كسى را بعنوان خلیفه تعیین ننماید و مكرى علیه امام حسن (ع ) و اولاد على (ع ) و شیعیان آنها در هیچ جاى كشور اسلامى نیندیشد. و نیز سب و لعن بر على (ع ) را موقوف دارد و ضرر و زیانى به هیچ فرد مسلمانى نرساند. بر این پیمان ، خدا و رسول خدا (ص ) و عده زیادى را شاهد گرفتند. معاویه به كوفه آمد تا قرارداد صلح در حضور امام حسن (ع ) اجرا شود و مسلمانان در جریان امر قرار گیرند. سیل جمعیت بسوى كوفه روان شد.

 

 

امام حسن(ع)

 

ابتدا معاویه بر منبر آمد و سخنى چند گفت از جمله آنكه : (هان اى اهل كوفه ، مى پندارید كه به خاطر نماز و روزه و زكات و حج با شما جنگیدم ؟ با اینكه مى دانسته ام شما این همه را بجاى مى آورید. من فقط بدین خاطر با شما به جنگ برخاستم كه بر شما حكمرانى كنم و زمام امر شما را بدست گیرم ، و اینك خدا مرا بدین خواسته نائل آورد، هر چند شما خوش ندارید. اكنون بدانید هر خونى كه در این فتنه بر زمین ریخته شود هدر است و هر عهدى كه با كسى بسته ام زیر دو پاى من است ).

 

و بدین طریق عهدنامه اى را كه خود نوشته و پیشنهاد كرده و پاى آنرا مهر نهاده بود زیر هر دو پاى خود نهاد و چه زود خود را رسوا كرد!

 

سپس حسن بن على (ع ) با شكوه و وقار امامت - چنانكه چشمها را خیره و حاضران را به احترام وادار مى كرد - بر منبر بر آمد و خطبه تاریخى مهمى ایراد كرد.

 

پس از حمد و ثناى خداوند جهان و درود فراوان بر رسول اللّه (ص ) چنین فرمود:


(... به خدا سوگند من امید مى دارم كه خیرخواه ترین خلق براى خلق باشم و سپاس و منت خداى را كه كینه هیچ مسلمانى را به دل نگرفته ام و خواستار ناپسند و ناروا براى هیچ مسلمانى نیستم ...) سپس فرمود: (معاویه چنین پنداشته كه من او را شایسته خلافت دیده ام و خود را شایسته ندیده ام . او دروغ مى گوید. ما در كتاب خداى عزوجل و به قضاوت پیامبرش از همه كس به حكومت اولیتریم و از لحظه اى كه رسول خدا وفات یافت همواره مورد ظلم و ستم قرار گرفته ایم ). آنگاه به جریان غدیر خم و غصب خلافت پدرش على (ع ) و انحراف خلافت از مسیر حقیقى اش ‍ اشاره كرد و فرمود: (این انحراف سبب شد كه بردگان آزاد شده و فرزندانشان - یعنى معاویه و یارانش - نیز در خلافت طمع كردند).

 

و چون معاویه در سخنان خود به على (ع ) ناسزا گفت ، حضرت امام حسن (ع ) پس از معرفى خود و برترى نسب و حسب خود بر معاویه نفرین فرستاد و عده زیادى از مسلمانان در حضور معاویه آمین گفتند. و ما نیز آمین مى گوییم .

 

امام حسن (ع ) پس از چند روزى آماده حركت به مدینه شد.

 

معاویه به این ترتیب خلافت اسلامى را در زیر تسلط خود آورد و وارد عراق شد، و در سخنرانى عمومى رسمى ، شرایط صلح را زیر پا نهاد و از هر راه ممكن استفاده كرد، و سخت ترین فشار و شكنجه را بر اهل بیت و شیعیان ایشان روا داشت .

 

امام حسن (ع ) در تمام مدت امامت خود كه ده سال طول كشید، در نهایت شدت و اختناق زندگى كرد و هیچگونه امنیتى نداشت ، حتى در خانه ، نیز در آرامش نبود. سرانجام در سال پنجاهم هجرى به تحریك معاویه بدست همسر خود (جعده ) مسموم و شهید و در بقیع مدفون شد.

 

همسران و فرزندان امام حسن (ع )


دشمنان و تاریخ نویسان خود فروخته و مغرض در مورد تعداد همسران امام حسن (ع ) داستانها پرداخته و حتى دوستان ساده دل سخنانى بهم بافته اند. امّا آنچه تاریخ ‌هاى صحیح نگاشته اند همسران امام (ع ) عبارتند از:

 

(ام الحق ) دختر طلحة بن عبیداللّه - (حفصه ) دختر عبدالرحمن بن ابى بكر - (هند) دختر سهیل بن عمر و (جعده ) دختر اشعث بن قیس .

 

بیاد نداریم كه تعداد همسران حضرت در طول زندگیش از هشت یا ده به اختلاف دو روایت تجاوز كرده باشند. با این توجه كه (ام ولد)هایش هم داخل در همین عددند.

 

(ام ولد) كنیزى است كه از صاحب خود داراى فرزند مى شود و همین امر موجب آزادى او پس از مرگ صاحبش مى باشد.

 

فرزندان آن حضرت از دختر و پسر 15 نفر بوده اند بنامهاى : زید، حسن ، عمرو، قاسم ، عبداللّه ، عبدالرحمن ، حسن اثرم ، طلحه ، ام الحسن ، ام الحسین ، فاطمه ، ام سلمه ، رقیه ، ام عبداللّه و فاطمه .

 

نسل او فقط از دو پسرش حسن و زید باقى ماند و از غیر این دو انتساب به آن حضرت درست نیست .

 

 

 

Online User

:: موضوعات مرتبط: حرف دل، ،
نويسنده : عبدالنبی سمیرات


زندگی نامه ی رسو اکرم :ص:

تولد حضرت محمد ( ص) بنابر بسياري از روايات در 17 ربيع الاول عام‌الفيل ( 570 م ) ، يا به روايتي 12 همان ماه در تقويم عربي روي داد . پدر پيامبر‌(ص)‌، عبدالله فرزند عبدالمطلب و مادرش آمنه دختر وهب و هر دو از قبيلة بزرگ قريش بودند ؛ قبيله‌اي كه بزرگان آن از نفوذ فراواني در مكه برخوردار بودند و بيشتر به بازرگاني اشتغال داشتند . عبدالله ، پدر پيامبر (ص) اندكي پيش از تولد فرزندش براي تجارت با كارواني به شام رفت و در بازگشت بيمار شد و درگذشت . بنابر رسمي كه در مكه رايج بود ، محمد (ص) را به زني به نام حليمه سپردند تا در فضاي ساده و پاك باديه پرورش يابد . وي 6 ساله بود كه همراه مادر براي ديدار خويشان به يثرب ( مدينه ) رفت‌، اما آمنه نيز در بازگشت ، بيمار شد و درگذشت و او را در ابواء ـ نزديك مدينه ـ به خاك سپردند. محمد ( ص) از اين پس در كنف حمايت جدش عبدالمطلب قرار گرفت ، اما او نيز در 8سالگي وي درگذشت و سرپرستي محمد ( ص) بر عهدة عمويش ابوطالب گذارده شد. ابوطالب در سرپرستي برادرزاده اش كوششي بليغ مي كرد . در سفري تجارتي به شام او را با خود همراه برد و هم در اين سفر ، راهبي بَحيرا نام ، نشانه هاي پيامبري را در او يافت و ابوطالب را از آن امر مطلع ساخت. از وقايع مهم پيش از ازدواج پيامبر ( ص ) ، شركت در پيماني به نام « حلف الفضول » است كه در آن جمعي از مكيان تعهد كردند « از هر مظلومي حمايت كنند و حق او را بستانند » . پيماني كه پيامبر (ص) بعدها نيز آن را مي‌ستود و مي‌فرمود اگر بار ديگر او را به چنان پيماني باز خوانند ، به آن مي‌پيوندد.

شهرت محمد (ص) به راستگويي و درستكاري چنان زبانزد همگان شده بود كه « امين » لقب گرفت و همين صداقت و درستي توجه خديجه دختر خويلد را جلب كرد و او را با سرماية خويش براي تجارت به شام فرستاد ؛ سپس چنان شيفتة درستكاري « محمد امين‌» شد كه خود براي ازدواج با وي گام پيش نهاد ، در حالي كه بنابر مشهور ، دست‌كم 15 سالي از او بزرگ‌تر بود . خديجه براي محمد ( ص ) همسري فداكار بود و تا زماني كه حيات داشت ، پيامبر همسر ديگري برنگزيد . او براي پيامبر ( ص ) فرزنداني آورد كه پسران همگي در كودكي در گذشتند و در ميان دختران ، از همه نامدارتر ، حضرت فاطمه‌( ع) است . از جزئيات اين دوره از زندگي پيامبر ( ص) تا زمان بعثت آگاهي چنداني در دست نيست ؛ جز آنكه مي دانيم نزد مردمان به عنوان فردي اهل تأمل و تفكر شناخته شده ، و از خوي و رفتارهاي ناپسند قوم خود سخت ناخشنود بود . از آداب و رسوم زشت آنان چشمگيرتر از همه بت پرستي بود و پيامبر (ص) از آن روي بر مي‌تافت . محمد (ص) اندكي پيش از بعثت ، دير زماني را به تنهايي در غار حرا، در كوهي نزديك مكه به سر مي‌برد و زمان را به خاموشي و انديشه مي‌گذرانيد.

از بعثت تا هجرت

گفته‌اند نخستين نشانه‌هاي بعثت پيامبر (ص) به هنگام 40 سالگي او ، رؤياهاي صادقه بوده است، اما آنچه در سيره به عنوان آغاز بعثت شهرت يافته ، شبي در ماه رمضان ، يا ماه رجب است كه فرشتة وحي در غار حرا بر پيامبر (ص) ظاهر شد و بر او نخستين آيات سورة علق را برخواند . بنابر روايات ، پيامبر (ص) به شتاب به خانه بازگشت و خواست كه او را هر چه زودتر بپوشانند. گويا براي مدتي در نزول وحي وقفه‌اي ايجاد شد و همين امر پيامبر‌(ص ) را غمناك ساخته بود ، ولي اندكي بعد فرشتة وحي باز آمد و آن حضرت را مامور هدايت قوم خود و اصلاح جامعه از فسادهاي ديني و اخلاقي و پاك گردانيدن خانة خدا از بتان ، و دلهاي آدميان از خدايان دروغين كرد .

پيامبر (ص) دعوت به توحيد را نخست از خانوادة خود آغاز كرد و اول كسي كه به او ايمان آورد ، همسرش خديجه ، و از مردان ، پسر عمويش علي بن ابي طالب ( ع) بود كه در آن هنگام سرپرستي او را پيامبر (ص) بر عهده داشت. در منابع فرق گوناگون اسلامي‌، از برخي ديگر همچون ابوبكر و زيدبن حارثه ، به عنوان نخستين گروندگان به اسلام نام برده اند، اما بايد در نظر داشت كه اين موضوع براي مسلمانان در گرايشهاي مذهبي گوناگون پيوسته افتخاري بود و بعدها به زمينه اي براي منازعات كلامي ميان آنان تبديل شد . هر چند دعوت آغازين بسيار محدود بود ، ولي شمار مسلمانان رو به فزوني داشت و چندي برنيامد كه گروه اسلام آورندگان به اطراف مكه مي‌رفتند و با پيامبر (ص) نماز مي‌گزاردند.

3 سال پس از بعثت، پيامبر(ص) دستور يافت تا همگان را از خاندان قريش گرد آورد و دعوت توحيد را در سطحي گسترده‌تر مطرح سازد . پيامبر (ص) بدين كار دست زد ، اما دعوتش اجابتي چندان نيافت و بر شمار اسلام آورندگان قريش نيفزود. بايد گفت با آنكه اشراف مكه دعوت جديد را كه بر وحدانيت خدا و برابري انسانها تاكيد بسيار داشت ، بر نمي‌تافتند ، اما فرودستان و بي‌چيزان ، دين جديد را با دل و جان پذيرا بودند و گروه گروه به آن مي گرويدند و برخي از ايشان همچون عمار ياسر و بلال حبشي بعدها از بزرگان صحابه شدند . رفتار قريشيان و به طور كلي مشركان مكه اگر چه نخست با ملايمت و بيشتر با بي‌اعتنايي همراه بود ، ولي چون بدگويي از بتان و از آيين و رسوم پدران آنان فزوني يافت ، قريشيان بر پيامبر ( ص) و مسلمانان سخت گرفتند و خاصه ابوطالب عموي پيامبر ( ص) را كه جداً از او حمايت مي‌كرد ، براي آزار پيامبر (ص) در تنگنا قرار دادند . از يك سو تعرض قريشيان و ديگر قبايل به مسلمانان و شخص پيامبر‌(ص) فزوني مي گرفت و از ديگر سو در صفوف قريشيان نسبت به مخالفت با پيامبر (ص) يا حمايت از او ، دو دستگي پديد آمد .

سختگيري مشركان چندان شد كه پيامبر (ص) عده‌اي از اصحاب را امر كرد تا به حبشه هجرت كنند و به نظر مي‌رسد كه برخي از اصحاب نيز ميان حبشه و حجاز در رفت و آمد بوده اند . در سال ششم بعثت ، سرانجام قريشيان پيماني نهادند تا از ازدواج يا خريد و فروش با خاندان عبدالمطلب بپرهيزند . آنان پيمان خويش را بر صحيفه‌اي نوشتند و به ديوار كعبه آويختند. از آن سوي ، ابوطالب و كساني ديگر از خاندان او نيز همراه پيامبر‌(ص) و خديجه به دره‌اي مشهور به « شعب » ابوطالب ، پناه بردند و تا جايي كه ممكن بود ، نه كسي به آنجا مي آمد و نه خود از آن بيرون مي شدند . سرانجام ، پس از آنكه خطوط آن صحيفه را موريانه از ميان برده بود ، قريشيان پذيرفتند كه مخالفان را رها كنند و از محاصره ايشان دست بردارند ( سال 10 بعثت ) . بدين سان پيامبر (ص) و خاندان او از تنگنا رهايي يافتند. اندكي پس از خروج پيامبر (ص) از شعب ، دو تن از نزديك‌ترين ياورانش ، خديجه و ابوطالب وفات يافتند.

با وفات ابوطالب ، پيامبر (ص) يكي از جدي‌ترين حاميان خود را از دست داد و مشركان با فرصت به دست آمده بر اذيت و آزار پيامبر (ص) و مسلمانان افزودند ، كوشش پيامبر‌( ص ) براي دعوت ساكنان خارج مكه ، به ويژه طايف ، به جايي نرسيد و او آزرده خاطر و ناآسوده به مكه بازگشت. سرانجام ، توجه پيامبر (ص) به شهر يثرب جلب شد كه شهري مستعد براي دعوت اسلام بود . در آن شهر دو قبيلة اصلي ، يعني اوس و خزرج ، بيشتر اوقات با هم در جنگ و ستيز بودند و از كسي كه ايشان را به آشتي و دوستي دعوت كند ، استقبال مي‌كردند . پيامبر (ص) اتفاقاً 6 تن از خزرجيان را در موسم حج ديد و اسلام را بر ايشان عرضه كرد و آنان چون به شهر خويش بازگشتند ، به تبليغ دعوت پرداختند. سال بعد ، يعني در سال 12 بعثت ، تني چند از اوس و خزرج ، به خدمت پيامبر (ص) آمدند و در عقبه ، دره‌اي در نزديكي مكه ، با آن حضرت بيعت كردند و پيامبر (ص) نماينده اي براي ترويج و تعليم اسلام با آنان همراه كرد . اين بيعت نخستين پاية حكومتي شد كه پيامبر (ص) در يثرب بنياد نهاد . سال بعد نيز شمار بيشتري از يثربيان با پيامبر ( ص) بيعت كردند و گويا در يثرب جز گروه اندكي نمانده بود كه به اسلام در نيامده باشند . گرچه اين مذاكرات پنهاني بود ، ولي قريشيان بدان آگاهي يافتند و پس از شور دربارة رسيدگي به كار پيامبر ( ص) و مسلمانان ، بر آن شدند كه از همة تيره‌هاي قريش كساني گرد آيند و شبانه پيامبر (‌ص) را بكشند تا خون او برگردن كسي نيفتد . پيامبر (ص) كه از اين توطئه آگاه شده بود ، حضرت علي (ع) را بر جاي خويش نهاد و خود به شتاب ، در حالي كه ابوبكر نيز با او همراه شده بود ، به سوي يثرب روان شد.

 

از هجرت تا رحلت پیامبر اکرم (ص)

 خروج پيامبر (ص) از مكه كه از آن به هجرت تعبير شده ، نقطة عطفي در تاريخ زندگي آن حضرت و نيز تاريخ اسلام است ؛ زيرا از آن پس پيامبر (ص) ، تنها مشركان را به دوري از بت پرستي و ايمان به خداي يگانه فرا نمي‌خواند ، بلكه ديگر در رأس حكومتي قرار گرفته بود كه مي‌بايست بر مبناي شريعتي آسماني جامعه‌اي نوين بنا نهد ؛ اما اينكه برخي از نويسندگان برآنند كه پيامبر (ص) در مدينه رسالت و دعوت و تبليغ را رها كرد ، درست نيست و پيامبر (ص) هرگز اين نقش را از دست ننهاد . گسيل داشتن كساني براي تبليغ اسلام به ميان قبايل و ارسال دعوتها به فرمانروايان كشورها مؤيد اين معني است. هجرت پيامبر (ص) از مكه به مدينه ، نزد مسلمانان با اهميت بسيار تلقي شد ، تا بدانجا كه مبدا تاريخ ايشان قرار گرفت و اين خود نشان دهندة برداشتي است كه اعراب از هجرت پيامبر (ص) به عنوان يك مرحلة نوين داشتند . سرانجام پيامبر‌(ص) در ماه ربيع الاول سال 14 بعثت به يثرب رسيد ؛ شهري كه از آن پس به نام آن حضرت ، مدينه الرسول يا به اختصار مدينه نام گرفت . آن حضرت نخست در جايي بيرون شهر ، به نام قبا درنگ فرمود و يثربيان به استقبال او شتافتند . پس از چند روزي ، به شهر در آمد و در قطعه زميني خشك ، مسجدي به دست خود و اصحاب و يارانش بنا كرد كه بنياد مسجد النبي كنوني در مدينة منوره است.

روز به روز بر شمار مهاجران افزوده مي‌شود و انصار ـ كه اينك به ساكنان پيشين يثرب اطلاق مي‌شد ـ آنان را در منزل خويش جاي مي دادند . پيامبر (ص) ، نخست ميان انصار و مهاجران پيمان برادري برقرار كرد و خود علي بن ابي طالب (ع) را به برادري برگرفت. عده اي اندك نيز بودند كه اگرچه به ظاهر ادعاي اسلام مي‌كردند ، ولي به دل ايمان نياورده بودند ، و اينان را « منافقين » مي ناميدند . مدتي پس از ورود به مدينه ، پيامبر (ص) با اهالي شهر ، حتي يهوديان پيماني بست تا حقوق اجتماعي يكديگر را رعايت كنند. چندي بعد قبلة مسلمانان از بيت المقدس به سوي كعبه تغيير يافت و هويت مستقل براي اسلام تثبيت شد . در سال نخستين هجرت ، مسلمانان با مشركان مكه برخوردي جدي پيدا نكردند و برخوردها از سال دوم آغاز شد‌. در واقع بيشتر اوقات پيامبر (ص) در دوران پس از هجرت به حفاظت از جامعة كوچك مسلمانان مدينه و گسترش حوزة نفوذ اسلام گذشت . پيامبر (ص) و مسلمانان نخست مي‌بايست مشركان را به اسلام مي خواندند ، يا خطر هجوم و حملة دائمي ايشان را دفع مي كردند . متدينان به اديان ديگر ، به ويژه يهود ، گويا نخست روابطي دوستانه با پيامبر‌(ص) و مسلمانان داشتند ، يا دست كم چنين وانمود مي‌كردند ، ولي اندكي بعد از در دشمني و ستيز در آمدند و گاه حتي با دشمنان پيامبر (ص) دست ياري دادند . به هر حال ، در تحليل رفتار پيامبر (ص) و مسلمانان با آنان ، بايد مواضع ايشان را در قبال مشكلات و خطراتي كه جامعة مسلمانان را تهديد مي‌كرد ، در نظر آورد و تقابلي كه احياناً در اين ميان ديده مي‌شود ، به هيچ روي نبايد به نزاعهاي مذهبي و جز آن تعبير شود ؛ چه ، آيات فراواني در قرآن كريم و هم بسياري رفتارهاي پيامبر (ص) ، حاكي از احترام نسبت به متدينان واقعي به اديان آسماني ، و نشان دهندة يكي بودن اساس آنهاست .

در سال 2 ق ، مهم‌ترين برخورد نظامي مسلمانان و مشركان مكه پيش آمد : در نبردي كه به بدر مشهور شد ، با آنكه عدة مسلمانان كمتر از مكيان بود ، توانستند پيروزي را از آن خود كنند و از مشركان بسياري كشته و اسير شدند و ديگران نيز گريختند. پيروزي در بدر ، به مسلمانان روحيه بخشيد ، اما در مكه همگي داغدار و خشمگين از شكست ، و در انديشة انتقام بودند . از آن سوي نخستين درگيري مسلمانان با يهوديان بني‌قينقاع كه در بيرون مدينه سكني داشتند ، اندكي پس از بدر پديد آمد و يهوديان ناچار عقب نشستند و آن ناحيه را به مسلمانان دادند.

در سال 3 ق ، قريشيان از قبايل متحد خود بر ضد مسلمانان ياري خواستند و با لشكري مجهز به فرماندهي ابوسفيان ، به سوي مدينه به راه افتادند. پيامبر (ص) نخست قصد داشت در مدينه بماند ، ولي سرانجام بر آن شد تا براي مقابله با لشكر مكه از شهر بيرون رود . در جايي نزديك كوه احد ، دو لشكر با يكديگر رو به رو شدند و با اينكه نخست پيروزي با مسلمانان بود ، ولي با ترفندي كه خالد بن وليد به كاربرد و با استفاده از غفلت گروهي از مسلمانان ، مشركان از پشت هجوم بردند و به كشتار آنان پرداختند . در اين جنگ حمزه عموي پيامبر ( ص) به شهادت رسيد ، پيامبر (ص) خود زخم برداشت و شايعة كشته شدن او نيز موجب تضعيف روحية مسلمانان شد . مسلمانان غمگين به مدينه بازگشتند و آيات قرآن كه در اين واقعه نازل شد ، در بر دارندة تسليت بر مسلمانان است.

در سال 4 ق چند درگيري پراكنده با قبايل اطراف مدينه پيش آمد كه ديانت جديد را به سود خود نمي‌ديدند و ممكن بود با يكديگر متحد شده ، به مدينه هجوم آوردند . دو حادثة رجيع و بئر معونه كه طي آن مبلغان مسلمان توسط جنگجويان قبايل متحد كشته شدند ، نشان از همين اتحاد ، و نيز تلاش پيامبر (ص) براي گسترش اسلام در مدينه دارد. در اين سال يكي از مهم‌ترين درگيريهاي پيامبر (ص) با قومي از يهود مدينه به نام بني نضير پيش آمد كه پيامبر (ص) با ايشان به مذاكره پرداخت و يهوديان قصد جان او را كردند ، اما سرانجام ناچار شدند از آن منطقه كوچ كنند.

در سال بعد پيامبر (ص) و مسلمانان به حدود مرزهاي شام در جايي به نام دومه الجندل رفتند ؛ وقتي سپاه اسلام به آنجا رسيد ، دشمن گريخته بود و پيامبر (ص) و مسلمانان به مدينه بازگشتند. سال 5 ق به پايان نرسيده بود كه خطر بسيار بزرگي پيامبر (ص) و مسلمانان را تهديد كرد . قريشيان مكه و يهوديان رانده شدة بني‌نضير و ديگر هم پيمانان ايشان بر ضد پيامبر ( ص) متحد شدند و با لشكري گران كه شمار سپاهيان آن را تا 10 هزار گفته‌اند ، به سوي مدينه به راه افتادند . چون خبر به پيامبر (ص) رسيد ، بنا بر روايت مشهوري ، به پيشنهاد سلمان فارسي به حفر خندق در اطراف مدينه امر فرمود . بدين ترتيب ، چون لشكر كفار به مدينه رسيد ، با اين تدبير جديد جنگي رو به رو شد و در طول روزهايي كه دو لشكر در برابر هم صف آراسته بودند ، تنها درگيريهايي پراكنده رخ داد . سرانجام ، پس از 15 روز ، لشكر كفار بي‌نتيجه بازگشت و مسلمانان به زندگي عادي خود برگشتند.

در سال 6 ق ، مسلمانان توانستند قوم بني مصطلق را كه بر ضد پيامبر (ص) در صدد تجمع بودند ، شكست دهند و در همان سال دسته هاي گوناگون از سپاهيان مسلمان به سوي قبايل اطراف گسيل شدند . بر اثر اهتمام و كوشش پي‌گير پيامبر (ص) اينك بسياري مشكلات از سر راه مسلمانان برداشته شده بود ، زيرا در شمال شبه جزيره ، بسياري طوايف در برابر پيامبر (ص) سر اطاعت فرود آورده ، يا مسلمان شده بودند و تنها جايي كه هنوز خاطر پيامبر (ص) را مشغول مي داشت ، مكه بود . در اين سال پيامبر‌( ص) و مسلمانان قصد كردند كه براي اجراي مراسم حج به مكه روند و به همين منظور به سوي مكه به راه افتادند . قريشيان بر منع ورود پيامبر (ص) همداستان شدند و كس نزد آن حضرت روانه كردند و او را از قريشيان بيم دادند ، ولي پيامبر (ص) تاكيد كرد كه قصد جنگ ندارد و حرمت خانة خدا را واجب مي‌داند و حتي فرمود كه حاضر است براي مدتي با قريشيان در صلح شود . قريشيان نخست هم راي نبودند ، ولي سرانجام كسي را براي عقد قرار داد صلح نزد پيامبر (ص) فرستادند . بر مبناي اين ، ميان پيامبر (ص) و قريشيان 10 سال صلح و متاركة جنگ اعلام گرديد و شرط شد كه پيامبر ( ص) از ورود به مكه تا سال آينده خودداري كند. بنابر رواياتي ، هر چند برخي از مسلمانان نخست اين صلح را برنتافتند ، اما سرانجام به اهميت آن براي گسترش اسلام پي بردند.

چون پيامبر (ص) از كار قريشيان بپرداخت ، در سال 7 ق ، تصميم به دعوت فرمانروايان و پادشاهان ممالك اطراف گرفت . سپس نامه هايي به امپراتور روم شرقي ، نجاشي و نيز امير غسانيان شام و امير يمامه فرستاد. هم در اين سال پيامبر (ص) بر يهوديان خيبر پيروز شد كه پيش از آن چندين بار با دشمنان بر ضد او هم پيمان شده بودند و آن حضرت از جانب ايشان آسوده خاطر نبود ، قلعة خيبر كه در نزديكي مدينه واقع شده بود‌، به تصرف مسلمانان در آمد و پيامبر (ص) پذيرفت كه يهوديان به كار زراعت خويش در آن منطقه ادامه دهند و هر سال از محصول خود بخشي به مسلمانان بپردازند ، پيامبر (ص) به مدينه بازگشت ، اما گسيل داشتن سپاهيان و كاروانها به اطراف و اكناف ادامه داشت.

در سال 8 ق ، قريشيان پيمان خود را شكستند و شبانگاه بر طايفه‌اي كه با مسلمانان هم پيمان بودند ، هجوم بردند . بدين سبب ، پيامبر (ص) با سپاهي انبوه قصد مكه كرد و شب هنگام بيرون مكه اردو زد . ابوسفيان ، بزرگ مشركان به شفاعت عباس عموي پيامبر (‌ص) ، نزد آن حضرت آمد و اظهار اسلام كرد و پيامبر (ص) خانة او را جايگاه امن قرار داد. لشكر اسلام بي‌مقاومتي وارد مكه شد و پيامبر‌(ص) بلافاصله فرمان عفو عمومي صادر كرد و خود به درون كعبه شد و خانه را از بتان پاك فرمود . آنگاه بر بلندي صفا نشست و همگي مردم با او دست بيعت دادند. هنوز 15 روز از اقامت پيامبر (ص) در مكه نگذشته بود كه برخي از طوايف پرشمار و مسلمان ناشدة جزيره العرب بر ضد آن حضرت متحد شدند . پيامبر (ص) با لشكري انبوه از مسلمانان از مكه بيرون آمد و چون به جايي به نام حنين رسيد ، دشمنان كه در دره‌هاي اطراف كمين كرده بودند ، به تيراندازي پرداختند . شدت تيرباران چنان بود كه سپاه اسلام روي به عقب نهاد ، گروهي اندك بر جاي ماندند ، ولي سرانجام گريختگان نيز بازگشتند و بر سپاه دشمن هجوم بردند و ايشان را بشكستند.

در تابستان سال 9 ق ، به پيامبر (ص) خبر رسيد كه روميان لشكري ساخته اند و قصد حمله به مدينه دارند . پيامبر (ص) و مسلمانان به مقابله رفتند تا به تبوك رسيدند ، ولي جنگي رخ نداد و پيامبر (ص) پس از عقد پيمانهايي با قبايل آن حدود به مدينه بازگشت. پس از اين ماجرا كه به غزوة تبوك شهرت يافت ، اسلام در همه جاي جزيره العرب روي به گسترش نهاد . از اين پس همواره هياتهاي نمايندگي قبايل گوناگون به مدينه مي‌آمدند و به اسلام مي‌گرويدند . عملاً همة سال 10 ق را كه « سنه الوفود » خوانده شد ، پيامبر (ص) در مدينه بود و فرستادگان قبايل را مي‌پذيرفت . هم در اين سال پيامبر (ص) با مسيحيان نجران پيمان بست ، به حج رفت و در بازگشت در جايي به نام غدير خم ، علي بن ابي طالب (ع) را « مولا» ي مسلمانان پس از خود اعلام كرد.

در اوايل سال 11 ق ، بيماري و رحلت پيامبر (ص) پيش آمد . چون بيماري پيامبر (ص) سخت شد ، به منبر رفت و مسلمانان را به مهرباني با يكديگر سفارش فرمود و گفت اگر كسي را حقي بر گردن من است بستاند ، يا حلال كند و اگر كسي را آزرده‌ام اينك براي تلافي آماده‌ام. وفات پيامبر (ص) در 28 صفر سال 11 ق ، يا به روايتي در 12 ربيع الاول همان سال در 63 سالگي روي داد . در آن وقت از فرزندان او جز حضرت فاطمه ( ع) كسي زنده نبود . ديگر فرزندانش ،از جمله ابراهيم كه يكي دو سال پيش از وفات پيامبر‌(ص) به دنيا آمد ، همگي در گذشته بودند. پيكر مطهر پيامبر(ص) را حضرت علي (ع) به ياري چند تن ديگر از خاندان او غسل داد و كفن كرد و در خانه‌اش ـ كه اينك داخل در مسجد مدينه است ـ به خاك سپردند .

در وصف رفتار و صفات پيامبر (ص) گفته‌اند كه اغلب خاموش بود و جز در حد نياز سخن نمي‌گفت . هرگز تمام دهان را نمي‌گشود ، بيشتر تبسم داشت و هيچ گاه به صداي بلند نمي‌خنديد ، چون به سوي كسي مي خواست روي كند ، با تمام تن خويش بر مي‌گشت . به پاكيزگي و خوشبويي بسيار علاقه‌مند بود ، چندانكه چون از جايي گذر مي‌كرد ، رهگذران پس از او ، از اثر بوي خوش ، حضورش را در مي‌يافتند . در كمال سادگي مي‌زيست ، بر زمين مي‌نشست و بر زمين خوراك مي‌خورد و هرگز تكبر نداشت . هيچ گاه تا حد سيري غذا نمي‌خورد و در بسياري موارد ، به ويژه آنگاه كه تازه به مدينه در آمده بود ، گرسنگي را پذيرا بود . با اينهمه ، چون راهبان نمي‌زيست و خود مي‌فرمود كه از نعمتهاي دنيا به حد ، بهره گرفته ، هم روزه داشته ، و هم عبادت كرده است . رفتار او با مسلمانان و حتي با متدينان به ديگر اديان‌، روشي مبنتي بر شفقت و بزرگواري و گذشت و مهرباني بود . سيرت و زندگي او چنان مطبوع دل مسلمانان بود كه تا جزئي‌ترين گوشه هاي آن را سينه به سينه نقل مي كردند و آن را امروز هم سرمشق زندگي و دين خود قرار مي‌دهند .

پيام بنيادي اسلام ، بازگشت به هدف مشترك پيامبران ، يعني توحيد و يكتا پرستي بود ؛ باوري كه ايمان بدان در آموزه‌اي مشهور از پيامبر اكرم ( ص) ماية رستگاري انسان دانسته شده است : قولوا لا اله الا الله تفلحوا. در چنين تفكري ، همراه با اقامة « قسط» كه يكي از اهداف اصلي پيامبران الهي است ( نك : حديد 57/25 ) ، همة امتيازات بشري همچون رنگ و نژاد و زبان و جز آن تنها دستمايه‌اي براي شناخت مردمان از يكديگر دانسته شده ، و آنچه ملاك و ميزان برتري دانسته شده ، فقط « تقوا» است ( نك : حجرات / 49 / 13) . پيامبر اسلام (ص) براي تحقق اين جنبه از رسالت خويش ، در شهري كوچك حكومتي مبتني بر اصل توحيد و قسط بنا نهاد و اقوام ناسازگار حجاز و تهامه را به سوي اتحاد و تشكيل « امت واحده » رهنمون شد ( نك : انبياء / 21 / 92 ) كه به منزلة بازگشتي به اين پيشينة قرآني بود كه همگي مردمان نخست امتي يكپارچه بوده اند و پيامبران همواره كوشيده اند تا يگانگي امت را باز گردانند و قوام بخشند ( بقره / 2/ 213 ) . پيام رسالت آن حضرت ، هر چند كه نخست مي‌بايست انذار خود را از قوم و بوم خود آغاز مي‌كرد ( نك : انعام /6/ 92 ) ، از آغاز پيامي جهان شمول بود ( يوسف / 12/ 104 ) . در برخورد با آداب و رسوم مردمان عرب ، اگر چه قرآن در مقام ستيز با مظاهر ناپسند آن بر آمده، و مثلاً حميت اعراب پيش از اسلام را « حميه الجاهليه » خوانده است ( نك : فتح / 48 / 26 ) ، اما در برخورد با رسوم پسنديده و گاه مبتني بر تعاليم آسماني ، نقش اسلام جهت بخشي توحيدي و تصحيح انحرافها بود .

 

 

Online User

:: موضوعات مرتبط: حرف دل، ،
:: برچسب‌ها: سمیرات,
نويسنده : عبدالنبی سمیرات


معراج

داستان معراج رسول اکرم (ص)
 
داستان معراج رسول خداصلی الله علیه و آله
داستان معراج رسول خدا (ص)

 
در داستان معراج رسول خداصلی الله علیه و آله نیز همانند داستان‏شق القمر موضوعات مختلفی مورد بحث قرار گرفته که ما نیز به‏خواست‏خدای تعالی باید در چند بخش آنرا مورد بحث قراردهیم:

 

1- اسراء و معراج
نخستین مطلبی که باید مورد توجه در این داستان قرار گیردآن است که داستان معراج رسول خدا صلی الله علیه و آله ده،قسمت نخست آن که از مسجد الحرام در شهر مکه تا مسجد الاقصی در سرزمین فلسطین و بالعکس انجام شده ، ورسول خداصلی الله علیه و اله این مسیر را در یکی از شبها در سالهای‏توقف خود در مکه از طریق اعجاز طی کرده،که این قسمت رااصطلاحا در کتابها و تواریخ‏«اسراء»می‏نامند و قسمت دوم که‏از مسجد الاقصی به آسمانها انجام شده و طبق روایات با انبیاءالهی دیدار و گفتگو کرده و بهشت و جهنم و آیات بزرگ دیگری‏از آیات الهی را مشاهده نموده است که این قسمت را اصطلاحا«معراج‏»می‏نامند.
که البته دلیل هر یک از این دو قسمت در قرآن و حدیث ازیکدیگر جدا است و اختلافی هم که در گفتار اهل حدیث وتاریخ دیده میشود و همچنین اعتراضها و رد و ایرادهائی که درداستان معراج شده و پاسخهائی که داده یا میدهند هر کدام‏مربوط به یکی از این دو قسمت است که متاسفانه در پاره‏ای ازکتابها و کلمات برخی از بزرگان بخاطر مخلوط شدن این دوقسمت،بحثها نیز به یکدیگر مخلوط شده و موجب ابهام و اشکال‏گردیده است.

 

2- معراج در چه سالی اتفاق افتاد
در اینکه اسراء و معراج رسول خداصلی الله علیه و اله درچه سالی ازسالهای بعثت اتفاق افتاده اختلاف است،و اجمالا وقوع آن درمکه و قبل از هجرت ظاهرا قطعی است.بدلیل اینکه آیه‏ای هم‏که در سوره اسراء در این باره آمده و آیات سوره نجم نیز همگی در مکه نازل شده،و اما در اینکه در چه سالی از سالهای قبل ازهجرت بوده اختلاف است.
الف- از ابن عباس نقل شده که گفته است در سال دوم‏ بعثت‏بوده،چنانچه برخی گفته‏اند: شانزده ماه بعد از بعثت‏آنحضرت انجام شده .(1)
ب- از کتاب خرائج راوندی از امیر المومنین علیه السلام‏روایت‏شده که در سال سوم اتفاق افتاده .(2)
ج- اقوال دیگری هم وجود دارد ، مانند قول به وقوع آن درسال پنجم یا ششم یا دهم یا دوازدهم و یا اینکه گفته‏اند:یک‏سال و پنج ماه قبل از هجرت یا یک سال و ششماه و یا ششماه‏قبل از آن..(3)
ولی بنظر می‏رسد که از روی هم رفته روایات در این باره‏استفاده می‏شود که معراج آنحضرت-برخلاف آنچه برخی‏پنداشته‏اند-قبل از وفات ابو طالب و خدیجه بوده و بنابر این ظاهرآن است که معراج قبل از سال دهم انجام شده است.و الله اعلم.
چنانچه در ماه و شب آن نیز اختلاف زیادی است زیرابرخی گفته‏اند:در شب هفدهم ماه مبارک رمضان بوده و قول‏دیگر آنکه در شب هفدهم ربیع الاول و یا شب دوم آن ماه و یا درشب بیست و هفتم رجب انجام شده و یا شب جمعه اول ماه رجب‏بوده (4)...
و به هر صورت به گفته مرحوم علامه طباطبائی این بحث‏برای‏ما چندان مهم نیست که در تاریخ سال و روز و ماه وقوع معراج‏غور کرده و وقت‏خود را بگیریم،و مهم برای ما بحث‏های آینده‏است،و البته تذکر این مطلب لازم است که از روی همرفته‏روایات استفاده میشود که معراج و اسراء رسول خداصلی الله علیه و اله دو بار و یا بیشتر اتفاق افتاده چنانچه در فصلهای آینده روی آن مشروحا بحث‏خواهیم کرد-ان شاء الله تعالی-.

 

3- اسراء از کجا انجام شد؟
همانگونه که در تاریخ ماه و سال و شب اسراء اختلاف دیده‏می‏شود در جا و مکانی هم که آنحضرت از آن جا به اسراء رفت‏اختلاف است که برخی گفته‏اند از شعب ابی طالب اسراءانجام شده و در برخی از روایات آمده که از خانه ام هانی دخترابو طالب آنحضرت به اسراء رفت و آیه شریفه‏«سبحان الذی اسری بعبده لیلا من المسجد الحرام...»را به همه شهر مکه تاویل کرده‏و گفته‏اند:مراد از«مسجد الحرام‏»همه حرام مکه است.و برخی‏هم گفته‏اند:تاویل و حمل لفظ بر مجاز خلاف ظاهر است واسراء از خود مسجد الحرام انجام شده.
ولی با تذکری که در بخش قبلی دادیم که اسراء بیش ازیکبار انجام شده میتوان میان این روایات را اینگونه جمع کرد که‏یکبار از مسجد الحرام بوده و دفعات دیگر از خانه ام هانی و یاشعب ابی طالب.
اگر چه قول آخر یعنی انجام آن از شعب ابی طالب بعید بنظرمیرسد زیرا بر طبق برخی از روایات هنگامی که ابو طالب درآن شب از غیبت آنحضرت اطلاع یافت ‏بنی هاشم را درمسجد الحرام گرد آورد و شمشیرش را برهنه کرده قریش را تهدید به جنگ کرد ، و چون صبح شد و رسول خداصلی الله علیه و اله بازگشت ، به مسجد الحرام آمده و آنچه را دیده بود برای قریش نقل کرد و ازکاروانی که در راه دیده بود خبر داد ، وخبرهای دیگر،که بابودن آنحضرت در شعب و سالهای محاصره قریش مناسب ‏نیست. و احتمال دیگر نیز آنست که از خانه ام هانی و یا شعب‏ابی طالب خارج شده و به مسجد الحرام آمده و از آنجا به اسراء رفته‏باشد.

 

4- اسراء چگونه انجام شد؟
شاید بیشترین اختلاف نظرها و رد و ایرادها در ماجرای اسراءو معراج رسول خداصدر این بخش از داستان مزبور باشد که‏هر کس برای خود نظری ارائه کرده تا آنجا که عایشه-با اینکه‏در هنگام اسراء رسول خداصلی الله علیه و اله پیوندی با آنحضرت نداشته‏و سالها بعد از آن بعنوان همسر بخانه آنحضرت آمده و اساسا چندسال اندک از عمر او بیش نگذشته بود-و یا اصلا بدنیا نیامده‏بوده (5) در اینجا اظهار نظر کرده و گفته است: «ما فقد (6) جسد رسول الله صلی الله علیه و اله و لکن الله اسری بروحه‏(7)
جسم رسول خدا صلی الله علیه و اله مفقود نشد یا آنرا ناپدید نیافتم ولی خدا روح‏آنحضرت را به اسراء برد. و یا معاویه‏ای که در آنروزگار بچه‏ای بیش نبوده و درکوچه‏های مکه بدنبال پدرش ابو سفیان سرگرم توطئه و آزار رسول‏خداصلی الله علیه و اله شب و روزش را سپری می‏کرده و تا پایان عمر هم دردشمنی خود با بنی هاشم و خاندان آنحضرت و از بین بردن‏فضائل و محو نام و آوازه آنها لحظه‏ای دریغ نکرده و از این‏گونه معارف بوئی نبرده در اینجا به اظهار عقیده پرداخته و درباره‏اسراء گفته است: انها رویه صادقه(8) . رویای صادق و خواب درستی بوده؟
و قبل از آنکه نظرات و عقاید دیگران را بیان داریم برای‏روشن شدن ذهن خوانندگان محترم باید بگوئیم اینگونه نظرها مخالف اجماع دانشمندان و صریح آیات قرآنی است،که اسراءرسول خداصلی الله علیه و اله با روح و جسم هر دو بوده،زیرا آیه شریفه سوره‏اسراء اینگونه است:
سبحان الذی اسری بعبده لیلا من المسجد الحرام الی‏المسجد الاقصی(9) منزه است آن خدائی که سیر شبانه داد بنده خود را از مسجد الحرام به مسجداقصی.
و با توجه به اینکه آیه شریفه در مقام امتنان و منت گذاری بررسول خدا است و این داستان را بعنوان یک معجزه وامر خارق العاده‏ای که از قدرت و عظمت‏بی‏انتهای خدای عز و جل‏سرچشمه گرفته است‏بیان می‏دارد،و آنرا نشانه‏ای از عظمت‏خود میداند...
و علت آنرا نیز نشان دادن آیات و نشانه‏های عظمت‏خودبه پیامبر بزرگوارش ذکر کرده و بدنبال آن می‏فرماید: لنریه من آیاتنا(10). یعنی-تا به او نشان دهیم آیات و نشانه‏های خود را.
بدیهی است که این تعبیرات با خواب دیدن و سیر شبانه درخواب هیچگونه تناسبی ندارد،و این خواب را همه کس میتواندبه بیند چه صالح و چه غیر صالح،و بگفته مرحوم علامه طباطبائی‏چه بسا افراد غیر صالح و گناهکار خوابهائی بهتر و جالب‏تر ازمردمان مومن و با تقوی ببینند،و خواب در نزد عموم مردم جز نوعی از تخیل و خیال پردازی نیست که نمی‏تواند نشانه قدرت وعظمت‏خدای تعالی باشد...
و نیز با توجه به اینکه‏«عبد»که در آیه آمده به جسم و روح‏هر دو اطلاق میشود،چنانچه در جاهای دیگر قرآن هست.
و بهر صورت اصل این مطلب که اسراء رسول خداصلی الله علیه و اله باجسم و روح بوده با توجه به مدلول آیه شریفه و تواتر روایات وارده ‏و اجماع و اتفاق کلمات دانشمندان اسلامی قابل انکار نیست (11) ، تنها در مورد معراج رسول خداصلی الله علیه و اله از بیت المقدس به آسمانها وبازگشت آنحضرت و مشاهدات او در آسمانها و دیدار و گفتگو با پیمبران الهی ، بحث و مناقشه بسیار شده که اجمالی از آن ذیلا از نظر شما می‏گذرد:
مرحوم طبرسی در کتاب مجمع البیان پس از ذکر اصل‏داستان اسراء میگوید: تمامی روایاتی که در داستان اسراء ومعراج رسیده به چهار دسته تقسیم میشود:
1- آندسته از روایاتی که صحت آنها مقطوع است‏بخاطر تواتر اخبار در این باره و گواهی علم و دانش به صحت آن.
2- آنچه در روایات آمده و عقول مردم صدور آنرا تجویز نموده‏و اصول اسلامی نیز از قبول آنها ابائی ندارد و می‏پذیرد،که ماهم آنها را می‏پذیریم و میدانیم که آنها در بیداری بوده نه در خواب.
3- روایاتی که ظاهر آنها مخالف با بعضی از اصول اسلامی‏است ولی تاویل آنها بنحوی که با اصول عقلی موافق باشدممکن است که ما اینگونه روایات را بهمین نحو تاویل می‏کنیم.
4- روایاتی که نه ظاهر آنها صحیح است و نه قابل تاویل‏است مگر با سختی و دشواری شدید که در اینگونه روایات بهترآنست که آنها را نپذیرفته و کنار بزنیم.
مرحوم طبرسی پس از این تقسیم بندی می‏فرماید: اما دسته اول که مقطوع است همان اصل اسراء و معراج‏آنحضرت است‏بطور اجمال.
و اما دسته دوم مانند روایاتی است که آنحضرت در آسمانهاگردش کرده و پیمبران را دیده و عرش و سدره المنتهی و بهشت ودوزخ را مشاهده نموده و امثال اینها.
و اما دسته سوم مانند آنچه روایت‏شده که آنحضرت مردمی‏را در بهشت مشاهده نمود که به نعمتهای الهی متنعم بودند وجمعی را در دوزخ دید که در آن معذب بودند که اینگونه روایات حمل میشود بر اینکه اوصاف و نامهای ایشان را دیده نه خودشان‏را.
و اما دسته چهارمکه قابل پذیرش نیست مانند آن روایاتی‏که رسول خداصلی الله علیه و اله با خدای تعالی رو در رو سخن گفت و او رادیده و با او بر تخت نشست و امثال اینگونه روایاتی که ظاهرآنها موجب تشبیه خدا و جسمانیت او است که خدای تعالی ازآنها منزه است و هم چنین روایاتی که میگوید:در آن شب شکم‏آنحضرت را شکافته و شستشو دادند (12) که اینها را نمی‏توان‏پذیرفت زیرا آن بزرگوار از عیب و زشتی مبرا است و چگونه‏ممکن است دل و معتقدات آنرا با آب شستشو داد(13)
و مرحوم علامه طباطبائی رحمه الله در تفسیر المیزان پس از ذکر کلام‏طبرسی میگوید:
تقسیم مزبور به جا است،جز اینکه بیشتر مثالهائی که آورده‏مورد اشکال است،مثلا گردش در آسمانها و دیدن انبیاء و امثال‏آن و همچنین شکافتن سینه رسول خداصلی الله علیه و آله وشستشوی آن را از دسته چهارم شمرده و حال آنکه از نظر عقل‏هیچ اشکالی ندارد.زیرا می‏توان گفت همه آنها از باب تمثلات‏برزخی و یا روحی بوده است،و روایات معراج پر است از این‏نوع تمثلات،مانند مجسم شدن دنیا در هیات زنی که همه رقم‏زیور دنیائی به خود بسته و تمثل دعوت یهودیت و نصرانیت ودیدن انواع نعمت‏ها و عذابها برای بهشتیان و دوزخیان و امثال‏اینها.
و از جمله مویداتی که گفتار ما را تایید می‏کند اختلاف لحن‏اخبار این باب است در بیان یک مطلب،مثلا در بعضی از آنهادرباره صعود رسول خدا به آسمان می‏گوید که به وسیله براق‏صورت گرفته و در بعضی دیگر بال جبرئیل آمده و در بعضی‏نردبانی که یکسرش روی صخره بیت المقدس و سر دیگرش به‏بام فلک و آسمانها رفته است،و از این قبیل اختلاف تعبیر دربیان یک حقیقت‏بسیار است که اگر کسی بخواهد دقت کند درخلال این روایات این باب بسیار خواهد دید.
بنابر این از همین جا می‏توان حدس زد که منظور از این‏بیانات مجسم ساختن امری غیر جسمی و غیر مادی است‏به‏صورت امری مادی به نحو تمثیل و یا تمثل روحی و وقوع اینگونه‏تمثیلات در ظواهر کتاب و سنت امری است واضح که به هیچ وجه نمی‏شود انکارش کرد(14)
و مرحوم ابن شهر آشوب در مناقب گوید:
مردم در معراج اختلاف کرده‏اند،خوارج آن را انکار کرده وفرقه جهمیه گفته‏اند معراج، روحانی و به صورت رویا بوده است،ولی فرقه امامیه و زیدیه و معتزله گفته‏اند تا بیت المقدس‏روحانی و جسمانی بوده ، چون آیه شریفه دارد:«تا مسجداقصی‏». عده‏ای دیگر گفته‏اند: از اول تا به آخر حتی آسمانها را هم با جسد و روح خود معراج کرده است ، و این معنی ازابن عباس و ابن مسعود ، و جابر و حذیفه و انس و عایشه و ام هانی‏روایت‏شده است.
و ما در صورتی که ادله مذکور دلالت کند آن را انکارنمی‏کنیم،و چگونه انکار کنیم با اینکه سابقه آن در دست‏هست،و آن معراج موسی بن عمران علیه السلام است که‏خدای تعالی او را با جسد و روحش تا طور سینا برد،و در قرآن درخصوص آن فرمود:«و ما کنت‏بجانب الطور»«تو در جانب طورنبودی‏»،و نیز ابراهیم را تا آسمان دنیا برده در قرآن فرموده:«و کذلک نری ابراهیم...»«اینچنین به ابراهیم نشان دادیم...»،وعیسی را تا آسمان چهارم برده در قرآن فرموده:«و رفعناه مکاناعلیا»«او را تا جایی بلند عروج دادیم‏»و در باره رسول خداصلی الله‏علیه و آله فرموده:«فکان قاب قوسین‏»«پس تا اندازه دو تیر کمان‏رسید»و معلوم است که این بخاطر علو همت آن حضرت بود،واین بود گفتار صاحب مناقب(15)
و مرحوم علامه طباطبائی در تفسیر المیزان پس از نقل کلام‏ابن شهر آشوب گوید:
ولی آنچه سزاوار است در این خصوص گفته شود این است‏که اصل‏«اسراء»و«معراج‏»از مسائلی است که هیچ راهی به‏انکار آن نیست چون قرآن درباره آن به تفصیل بیان کرده،واخبار متواتره از رسول خداصلی الله علیه و آله و امامان اهل بیت‏بر طبق آن رسیده است.
و اما درباره چگونگی جزئیات آن،ظاهر آیه و روایات‏محفوف به قرائنی است که آیه را دارای ظهور نسبت‏به آن‏جزئیات می‏کنند.ظهوری که به هیچ وجه قابل دفع نیست،و با در نظر داشتن آن قرائن از آیه و روایات چنین استفاده می‏شود که‏آنجناب با روح و جسدش از مسجد الحرام تا مسجد اقصی رفته،واما عروجش به آسمانها،از ظاهر آیات سوره نجم و صریح روایات بسیار زیادی‏که بر می‏آید که این عروج واقع شده و به هیچ وجه نمی‏توان آن‏را انکار نمود،چیزی که هست ممکن است‏بگوئیم که این‏عروج با روح مقدسش بوده است.
ولیکن نه آنطور که قائلین به معراج روحانی معتقدند که به‏صورت رویای صادقه بوده است، چه اگر صرف رویا می‏بود دیگر جا نداشت آیات قرآنی اینقدر درباره آن اهمیت داده وسخن بگوید،و در مقام اثبات کرامت درباره آنجناب بر آید.
و همچنین دیگر جا نداشت قریش وقتی که آنجناب قصه را برایشان نقل کرد آنطور به شدت انکار نمایند و نیز مشاهداتی که‏آنجناب در بین راه دیده و نقل فرموده با رویا بودن معراج‏نمی‏سازد،و معنای معقولی برایش تصور نمی‏شود.
بلکه مقصود از روحانی بودن آن این است که روح مقدس‏آنجناب به ماورای این عالم مادی یعنی آنجائی که ملائکه‏ مکرمین منزل دارند و اعمال بندگان بدانجا منتهی شده ومقدرات از آنجا صادر می‏شود عروج نموده و آن آیات کبرای‏پروردگارش را مشاهده و حقایق اشیاء و نتایج اعمال برایش‏مجسم شده،ارواح انبیای عظام را ملاقات و با آنان گفتگو کرده‏است،ملائکه کرام را دیده و با آنان صحبت نموده است و آیاتی‏از آیات الهی را دیده که جز با عباراتی امثال‏«عرش‏»«حجب‏»«سرادقات‏»تعبیر از آنها ممکن نبوده است.
این است معنای معراج روحانی ولی آقایان چون قائل به‏اصالت وجود مادی بوده و در عالم به غیر از خدا هیچ موجود مجردی را قائل نیستند و از سوی دیگر که کتاب و سنت دروصف امور غیر محسوسه اوصافی را بر می‏شمارد که محسوس ومادی است مانند ملائکه کرام و عرش و کرسی و لوح و قلم وحجب و سرادقات ناگزیر شده این امور را حمل کنند بر اجسام ‏مادیه‏ای که محسوس آدمی واقع نمی‏شوند و احکام ماده راندارند، و نیز تمثیلاتی که در روایات در خصوص مقامات ‏صالحین و معارج قرب آنان و بواطن صور معاصی از نتایج اعمال ‏و امثال آن وارد شده بر نوعی از تشبیه و استعاره حمل نموده، درنتیجه خود را به ورطه سفسطه بیندازند حس را خطاکار دانسته‏قائل به روابطی جزافی و نامنظم در میان اعمال و نتایج آن شوند و محذورهای دیگری از این قبیل را ملتزم گردند.
و نیز به همین جهت ‏بوده که وقتی یک عده از انسان‏ها معراج‏ جسمانی رسول خدا را انکار کرده‏اند ناگزیر شده‏اند که بگویند معراج آن حضرت در خواب بوده چون رویا به نظر ایشان یک‏خاصیت مادی است ‏برای روح مادی، و آنگاه ناچار شده‏اندآیات و روایاتی را که با این گفتارشان سازگاری نداشته تاویل کنند گو اینکه از آیات و روایات یکی هم با گفتار ایشان سازگارنیست (16)

 

آیات سوره مبارکه نجم و داستان معراج
نگارنده گوید :پیش از اینکه به جمع‏بندی و نتیجه‏گیری ونقل اقوال بقیه علمای اسلام و دانشمندان بپردازیم لازم است‏آیات شریفه سوره نجم را نیز که بگفته عموم مفسرین مربوط به‏داستان معراج رسول خداصلی الله علیه و اله یعنی قسمت دوم از ماجرای‏اسراء و معراج است مورد بحث و تحقیق قرار داده و سپس به‏جمع بندی اقوال و نتیجه‏گیری آنها بپردازیم ، و در آغاز، متن این‏آیات را با ترجمه ساده آن برای شما میآوریم و سپس به تفسیر ومعنای آن میپردازیم خدای تعالی در این سوره چنین میفرماید:
و النّجم اذا هوی ، ما ضل صاحبکم و ما غوی و ما ینطق عن الهوی ان ‏هو الا وحی یوحی علّمه شدید القُوی ذو مره فاستوی و هو بالافق الاعلی ثم‏دنا فتدلی فکان قاب قوسین او ادنی فاوحی الی عبده ما اوحی ما کذب‏الفواد ما رای ا فتمارونه علی مایری و لقد راه نزله اخری عند سدره المنتهی‏عندها جنه الماوی اذ یغشی السدره ما یغشی ما زاغ البصر و ما طغی لقد رای من آیات ربه الکبری‏.
-قسم به آن ستاره هنگامیکه فرود آید،که این رفیقتان نه گمراه شده ‏و نه از راه بدر رفته ، و نه از روی هوی سخن گوید ، این نیست جز وحیی که به‏او میشود، و فرشته پرقدرت به او تعلیم دهد،آن صاحب نیروئی که نمایان‏شد ، و او در افق بالا بود ، آنگاه که نزدیک شد و بدو آویخت ،که بفاصله‏دو کمان و یا نزدیکتر بود،و به بنده‏اش وحی کرد آنچه را وحی کرد ، ودلش تکذیب نکرد آنچه را دیده بود، آیا با او در آنچه دیده بود مجادله‏میکنید، یکبار دیگر نیز فرشته را دید، نزد درخت‏سدر آخرین ،که بهشت ‏اقامتگاه نزدیک آنست ، آندم که درخت‏سدر آنچه را فرا گرفته بود فرا گرفته بود، دیده‏اش خیره نشد و طغیان نکرد، و شمه‏ای از نشانه‏های بزرگ‏پروردگارش را بدید.
البته همانطور که مشاهده میکنید این آیات شریفه مانند آیه‏کریمه سوره‏«اسراء»آن صراحت را ندارد ، و بخاطر افعال و ضمائربسیار و واضح نبودن مرجع این ضمائر و فاعل افعال مذکوره قدری‏اجمال و ابهام دارد و همین اجمال و ابهام به تفسیر و معانی آنهاسرایت کرده و اختلافی در گفتار مفسران در تفسیر این آیات‏بچشم می‏خورد،که ما برای نمونه توجه شما را بموارد زیر جلب‏میکنیم،از آن جمله است این آیه:
علّمَهُ شَدیدُ القُوی که ضمیر«علمه‏»را برخی به رسول خدا برگردانده و برخی به قرآن. و مراد از«شدید القوی‏»نیز برخی‏گفته‏اند جبرئیل است و برخی گفته‏اند: خدای تعالی است.
و در آیه بعدی نیز در معنای‏«ذو مره فاستوی‏» برخی گفته‏اند: منظور از«ذو مره‏»جبرئیل است و برخی گفته‏اند: رسول خدا است.
چنانچه در فاعل‏«فاستوی‏»نیز همین دو قول وجود دارد.
و در مرجع ضمیر«هو»در آیه‏«و هو بالافق الاعلی‏»و فاعل‏«دنا»و«کان‏»نیز همین دو قول دیده میشود.
و در فاعل آیه‏«فاوحی الی عبده...»نیز اختلاف است که‏آیا جبرئیل است‏یا خدای تعالی.
و اختلافات دیگری که با مراجعه به تفسیرهای مختلف وگفتار مفسرین شیعه و اهل نت‏بوضوح دیده میشود.
و شاید بخاطر همین اجمال در این آیات بوده که مرحوم شیخ‏طوسی در داستان اسراء و معراج رسول خداصدر تبیان فرموده: و الذی یشهد به القرآن الاسراء من المسجد الحرام الی‏المسجد الاقصی،و الثانی یعلم بالخبر(17)
-یعنی آنچه قرآن بدان گواهی دهد همان اسراء از مسجد الحرام تا مسجداقصی است و قسمت‏بعدی آن یعنی ماجرای معراج رسول خداصاز روی‏اخبار معلوم شود.
و یا در کلام ابن شهر آشوب آمده بود که: قالت الامامیه و الزیدیه و المعتزله بل عرج بروحه و بجسمه الی‏بیت المقدس لقوله تعالی‏«الی المسجد الاقصی‏(18).
اگر چه در انتساب این کلام به ابن شهر آشوب برخی تردیدکرده و آنرا از تصرفات و تحریفات کسانی دانسته‏اند که کتاب‏مناقب ابن شهر آشوب را مختصر کرده و اصل آنرا از بین برده‏اند (19).
ولی با تمام این احوال شواهد و قرائنی در همین آیات شریفه‏هست که بخوبی شان نزول آنرا همانگونه که بسیاری از مفسران‏گفته‏اند و روایاتی هم در این باره رسیده درباره معراج رسول‏خداصلی الله علیه و اله تایید میکند ، مانند آیاتی که داستان رویت رسول‏خداصلی الله علیه و اله به لفظ ماضی یا مضارع آمده یعنی آیه 10 تا 18 که‏بخوبی روشن است که فاعل آنها رسول خدا است و این رویت‏هم بصورت معجزه و خرق عادت و در آسمانها و عوالم دیگری غیر از این دنیا صورت گرفته چنانچه برای اهل فن روشن است.
و سخن برخی نیز که سعی کرده‏اند این رویت را به رویت‏قلبی حمل کنند و نظیر حدیث‏«ما رایت‏شیئا الا و رایت الله قبله‏و بعده و معه‏»بدانند خلاف ظاهر است،و اگر در موردی هم بخاطرمحال بودن متعلق رویت ‏بناچار حمل بر معنائی شود دلیل برحمل جاهای دیگر نمی‏شود،که بر اهل فن پوشیده نیست،وبحث و توضیح بیشتر هم در این باره از بحث ما که یک بحث‏تاریخی است ‏خارج بوده و شما را بجاهائی که در این باره بحث‏علمی و تفسیری بیشتری کرده‏اند حواله میدهیم ، و تنها در اینجاگفتار مرحوم مجلسی را نقل کرده و بدنبال نقل تاریخی خود بازمیگردیم:
ایشان پس از نقل گفتار فخر رازی از مفسران اهل سنت دراثبات معراج جسمانی و گفتار شیخ طبرسی ره از مفسران بزرگوارشیعه در این باره گوید:
بدانکه عروج رسول خداصلی الله علیه و اله به بیت المقدس و از آنجا به آسمان در یک شب با بدن شریف خود از مطالبی است‏که آیات و اخبار متواتر از طریق شیعه و اهل سنت‏بدان‏دلالت دارد و انکار امثال آنها یا تاویل آنها به معراج‏روحانی یا به اینکه این ماجرا در خواب بوده منشای جزقلت تتبع در آثار ائمه طاهرین،یا قلت تدین و ضعف یقین ، و یا تحت تاثیر قرار گرفتن تسویلات و سخنان‏فیلسوف مآبانه فیلسوف نمایان ندارد.و روایاتی که دراین باب رسیده گمان ندارم همانند آن در چیزی از اصول‏مذهب بدان اندازه رسیده باشد و بدین ترتیب من نمی‏دانم‏چه باعث‏شده که آن اصول را پذیرفته و ادعای علم وآگاهی آنرا کرده‏اند ولی در این مقصد عالی توقف‏نموده‏اند؟و براستی سزاوار است که بدانها گفته شود:
ا فتومنون ببعض الکتاب و تکفرون ببعض‏.
آیا به بعضی از کتاب ایمان آورده و به بعضی دیگر کفرمی ورزید.
و اینکه برای عدم پذیرفتن آن مسئله محال بودن خرق و التیام‏در افلاک را بهانه کرده‏اند بر اهل خرد پوشیده نیست که‏آنچه را در این باره بدان تمسک جسته‏اند جز از روی‏شبهات اوهام نیست،با اینکه دلیل آنها در این باره برفرض صحت مربوط است‏به آن فلک اعلی و فلک الافلاک‏که به همه اجسام محیط میباشد نه به افلاک زیرین و انجام‏معراج رسول خداص مستلزم خرق و التیام در آن نخواهدبود (20) ،و اگر امثال این شکوک و شبهات بتواند مانع از قبول‏روایاتی گردد که تواتر آنها به اثبات رسیده در اینصورت‏میتوان در همه آنچه از ضروریات دین است توقف نمود! ومن براستی تعجب دارم از برخی از متاخرین اصحابمان‏که چگونه برای آنان در امثال این گونه امور سستی‏پیدا شده در صورتیکه مخالفین با اینکه در مقایسه با ایشان‏اخبارشان کمتر و آثارشان نادرتر و پای بندیشان کمتر است ‏رد آنها را تجویز نکرده و اجازه تاویل آنها را نمی‏دهند،که اینان با اینکه از پیروان ائمه اطهار علیهم السلام هستند و چند برابر آنها احادیث صحیحه در دست دارند باز هم درجستجوی پیدا کردن آثار اندکی هستند که از سفهای آنان‏رسیده و گفتارشان را همراه گفتار شیعیان ذکرمیکنند(21)
و البته با توجه بدانچه گفته شد که طبق روایات بسیار معراج‏رسول خداصلی الله علیه و اله چند بار اتفاق افتاده،چه از نظر تاریخ و چه ازنظر کیفیت و خصوصیات میتوان نوعی توافق میان اقوال مختلف‏برقرار نمود،و به اصطلاح با این ترتیب میان آنها را جمع کرد،به‏این نوع که برخی در سالهای اول بعثت و برخی در سالهای آخرو برخی در بیداری و با جسم و بدن و برخی در عالم رویاء و یا بصورت تمثیلات برزخی و غیر اینها بوده ، و هر یک از این اقوال‏ناظر به یکی از آنها بوده است و الله العالم.
و در پایان این بحث‏ ‏برخی از روایاتی را نیز که درباره اصل داستان اسراء و معراج رسول خداصلی الله علیه واله رسیده ذکر می گردد .

 

داستان معراج بر طبق روایات
معروف آن است که رسولخدا«صلی الله علیه و اله‏»در آنشب در خانه ‏ام هانی دختر ابیطالب بود و از آنجا بمعراج رفت،و مجموع مدتی‏که آنحضرت به سرزمین بیت المقدس و مسجد اقصی و آسمانها رفت و بازگشت از یک شب بیشتر طول نکشید بطوری که صبح‏آنشب را در همان خانه بود،و در تفسیر عیاشی است که امام‏صادق علیه السلام فرمود:رسولخدا«صلی الله علیه و اله‏» نماز عشاء و نماز صبح را درمکه خواند،یعنی اسراء و معراج در این فاصله اتفاق افتاد،و درروایات به اختلاف عبارت از رسولخدا«صلی الله علیه و اله‏»و ائمه معصومین روایت‏شده که فرمودند:
جبرئیل در آنشب بر آنحضرت نازل شد و مرکبی را که‏نامش‏«براق(22) بود برای او آورد و رسول خدا«صلی الله علیه و اله‏»بر آن سوارشده و بسوی بیت المقدس حرکت کرد،و در راه در چند نقطه‏ایستاد و نماز گذارد،یکی در مدینه و هجرتگاهی که سالهای‏بعد رسولخدا«صلی الله علیه و اله‏» بدانجا هجرت فرمود ، و یکی هم مسجدکوفه ، و دیگر در طور سیناء ، و بیت اللحم-زادگاه حضرت‏عیسی علیه السلام و سپس وارد مسجد اقصی شد و در آنجا نماز گذارده‏ و از آنجا به آسمان رفت.
و بر طبق روایاتی که صدوقرهو دیگران نقل کرده‏اند ازجمله جاهائی را که آن آنحضرت در هنگام سیر بر بالای زمین‏مشاهده فرمود سرزمین قم بود که بصورت بقعه‏ای میدرخشید وچون از جبرئیل نام آن نقطه را پرسید پاسخ داد : اینجا سرزمین قم‏است که بندگان مومن و شیعیان اهل بیت تو در اینجا گرد میآیندو انتظار فرج دارند و سختیها و اندوهها بر آنها وارد خواهد شد.
و نیز در روایات آمده که در آنشب دنیا بصورت زنی زیبا وآرایش کرده خود را بر آنحضرت عرضه کرد ولی رسول خدا«صلی الله علیه و اله‏» بدو توجهی نکرده از وی در گذشت.
سپس به آسمان دنیا صعود کرد و در آنجا آدم ابو البشر را دید ، آنگاه فرشتگان دسته دسته به استقبال آمده و با روی خندان برآنحضرت سلام کرده و تهنیت و تبریک گفتند،و بر طبق روایتی‏که علی بن ابراهیم در تفسیر خود از امام صادق علیه السلام روایت کرده ‏رسولخدا«صلی الله علیه و اله ‏»فرمود: فرشته‏ای را در آنجا دیدم که بزرگتر از اوندیده بودم وبر خلاف دیگران چهره‏ای در هم و خشمناک‏داشت و مانند دیگران تبریک گفت ولی خنده بر لب نداشت وچون نامش را از جبرئیل پرسیدم گفت: این مالک ،خازن دوزخ ‏است و هرگز نخندیده است و پیوسته خشمش بر دشمنان خدا وگنهکاران افزوده میشود، بر او سلام کردم و پس از اینکه جواب‏سلام مرا داد از جبرئیل خواستم دستور دهد تا دوزخ را بمن نشان‏دهد و چون سر پوش را برداشت لهیبی از آن برخاست که فضا رافرا گرفت و من گمان کردم ما را فرا خواهد گرفت،پس از وی‏خواستم آنرا به حال خود برگرداند(23)
و بر طبق همین روایت در آنجا ملک الموت را نیز مشاهده‏کرد که لوحی از نور در دست او بود و پس از گفتگوئی که با آنحضرت داشت عرض کرد: همگی دنیا در دست من همچون‏درهم و سکه‏ای است که در دست مردی باشد و آنرا پشت و روکند ، و هیچ خانه‏ای نیست جز آنکه من در هر روز پنج ‏بار بدان‏سرکشی میکنم و چون بر مرده‏ای گریه می‏کنند بدانهامی‏گویم :گریه نکنید که من باز هم پیش شما خواهم آمد و پس‏از آن نیز بارها میآیم تا آنکه یکی از شما باقی نماند،در اینجا بودکه رسولخدا«صلی الله علیه و اله‏»فرمود: براستی که مرگ بالاترین مصیبت وسخت‏ترین حادثه است، و جبرئیل در پاسخ گفت: حوادث پس‏از مرگ سخت‏تر از آن است.
و سپس فرمود: و از آنجا بگروهی گذشتم که پیش روی آنها ظرفهائی ازگوشت پاک و گوشت ناپاک بود و آنها ناپاک را می‏خوردند و پاک رامیگذاردند ، از جبرئیل پرسیدم : اینها کیانند؟گفت:افرادی از امت تو هستند که مال حرام میخورند و مال حلال را وامیگذارند و مردمی‏را دیدم که لبانی چون لبان شتران داشتند و گوشتهای پهلوشان راچیده و در دهانشان میگذاردند،پرسیدم:اینها کیانند؟گفت: اینها کسانی هستند که از مردمان عیبجوئی می‏کنند. و مردمان‏دیگری را دیدم که سرشان را با سنگ میکوفتند و چون حال آنها را پرسیدم پاسخداد:اینان کسانی هستند که نماز شامگاه و عشاءرا نمیخوانده و میخفتند، و مردمی را دیدم که آتش در دهانشان‏میریختند و از نشیمنگاهشان بیرون می‏آمد و چون وضع آنها راپرسیدم،گفت:اینان کسانی هستند که اموال یتیمان را به ستم‏ میخورند،و گروهی را دیدم که شکمهای بزرگی داشتند ونمی‏توانستند از جا برخیزند گفتم:ای جبرئیل اینها کیانند؟ گفت:کسانی هستند که ربا میخورند،و زنانی را دیدم که برپستان آویزانند،پرسیدم:اینها چه زنانی هستند؟گفت: زنان‏زناکاری هستند که فرزندان دیگران را بشوهران خود منسوب‏میدارند،و سپس بفرشتگانی برخوردم که تمام اجزاء بدنشان‏تسبیح خدا میکرد (24)
و از آنجا به آسمان دوم رفتیم و در آنجا دو مرد را شبیه‏بیکدیگر دیدم و از جبرئیل پرسیدم: اینان کیانند؟گفت:هر دوپسر خاله یکدیگر یحیی و عیسی علیهما السلام هستند،بر آنها سلام‏کردم و پاسخ داده تهنیت ورود به من گفتند،و فرشتگان زیادی‏را که به تسبیح پروردگار مشغول بودند در آنجا مشاهده کردم.
و از آنجا به آسمان سوم بالا رفتیم و در آنجا مرد زیبائی راکه زیبائی او نسبت‏به دیگران همچون ماه شب چهارده نسبت‏بستارگان دیگر بود مشاهده کردم و چون نامش را پرسیدم جبرئیل‏گفت:این برادرت یوسف است،بر او سلام کردم و پاسخ داد وتهنیت و تبریک گفت،و فرشتگان بسیاری را نیز در آنجا دیدم.
از آنجا به آسمان چهارم بالا رفتیم و مردی را دیدم و چون ازجبرئیل پرسیدم گفت:او ادریس است که خدا ویرا به اینجاآورده،بر او سلام کرده پاسخ داد و برای من آمرزش خواست، وفرشتگان بسیاری را مانند آسمانهای پیشین مشاهده کردم وهمگی برای من و امت من مژده خیر دادند.
سپس بآسمان پنجم رفتیم و در آنجا مردی را بسن کهولت‏دیدم که دورش را گروهی از امتش گرفته بودند و چون پرسیدم‏کیست؟جبرئیل گفت: هارون بن عمران است،بر او سلام‏کردم و پاسخ داد،و فرشتگان بسیاری را مانند آسمانهای دیگرمشاهده کردم.
آنگاه به آسمان ششم بالا رفتیم و در آنجا مردی گندمگون وبلند قامت را دیدم که می‏گفت: بنی اسرائیل پندارند من‏گرامی‏ترین فرزندان آدم در پیشگاه خدا هستم ولی این مرد از من‏نزد خدا گرامی‏تر است،و چون از جبرئیل پرسیدم:کیست؟ گفت:برادرت موسی بن عمران است،بر او سلام کردم جواب‏داد و همانند آسمانهای دیگر فرشتگان بسیاری را در حال خشوع‏دیدم.
سپس بآسمان هفتم رفتیم و در آنجا بفرشته‏ای برخورد نکردم‏جز آنکه گفت:ای محمد حجامت کن و به امت‏خود نیزسفارش حجامت را بکن،و در آنجا مردی را که موی سر وصورتش سیاه و سفید بود و روی تختی نشسته بود دیدم و جبرئیل‏گفت:او پدرت ابراهیم است،بر او سلام کرده جواب داد وتهنیت و تبریک گفت،و مانند فرشتگانی را که در آسمانهای‏پیشین دیده بودم در آنجا دیدم،و سپس دریاهائی از نور که ازدرخشندگی چشم را خیره میکرد،و دریاهائی از ظلمت وتاریکی،و دریاهائی از برف و یخ لرزان دیدم و چون بیمناک‏شدم جبرئیل گفت:این قسمتی از مخلوقات خدا است.
و در حدیثی است که فرمود:چون به حجابهای نور رسیدم‏جبرئیل از حرکت ایستاد و بمن گفت:برو!
و در حدیث دیگری فرمود:از آنجا به سدره المنتهی رسیدم ودر آنجا جبرئیل ایستاد و مرا تنها گذارده گفت: برو!گفتم : ای‏جبرئیل در چنین جائی مرا تنها می‏گذاری و از من مفارقت ‏میکنی؟گفت ای محمد اینجا آخرین نقطه‏ای است که صعود به آنراخدای عز و جل برای من مقرر فرموده و اگر از اینجا بالاتر آیم پر و بالم میسوزد (25) ،آنگاه با من وداع کرده و من پیش رفتم تا آنگاه‏که در دریای نور افتادم و امواج مرا از نور به ظلمت و از ظلمت ‏به ‏نور وارد می‏کرد تا جائیکه خدای تعالی میخواست مرا متوقف‏کند و نگهدارد آنگاه مرا مخاطب ساخته با من سخنانی گفت.
و در اینکه آن سخنانی که خدا بآنحضرت وحی کرده چه بوده‏است در روایات بطور مختلف نقل شده و قرآن کریم بطور اجمال‏و سربسته میگوید«فاوحی الی عبده ما اوحی‏»- پس وحی کرد به‏بنده‏اش آنچه را وحی کرد-و از اینرو برخی گفته‏اند: مصلحت‏نیست در این باره بحث‏شود زیرا اگر مصلحت‏بود خدای تعالی‏خود میفرمود،و بعضی هم گفته‏اند:اگر روایت و دلیل معتبری‏از معصوم وارد شد و آنرا نقل کرد،مانعی در اظهار و نقل آن‏نیست.
و در تفسیر علی بن ابراهیم آمده که آن وحی مربوط بمسئله‏جانشینی و خلافت علی بن ابیطالب علیه السلام و ذکر برخی از فضائل‏آنحضرت بوده ، و در حدیث دیگر است که آن وحی سه چیز بود:1- وجوب نماز2- خواتیم سوره بقره 3- آمرزش گناهان ازجانب خدای تعالی غیر از شرک، و در حدیث کتاب بصائر است‏که خداوند نامهای بهشتیان و دوزخیان را باو داد.
و بهر صورت رسولخدا«صلی الله علیه و اله‏»فرمود:پس از اتمام مناجات باخدای تعالی باز گشتم و از همان دریاهای نور و ظلمت گذشته‏در سدره المنتهی بجبرئیل رسیدم و به همراه او باز گشتم.

 

روایت دیگری در این باره
درباره چیزهائیکه رسولخدا«صلی الله علیه و اله‏» آنشب در آسمانها و بهشت و دوزخ و بلکه روی زمین مشاهده کرد روایات زیاد دیگری نیز بطور پراکنده وارد شده که ما ذیلا قسمتی از آنها را انتخاب کرده و برای شما نقل می‏کنیم:
در احادیث زیادی که از طریق شیعه و اهل سنت از ابن‏عباس و دیگران نقل شده آمده است که رسولخدا«صلی الله علیه و اله‏»صورت‏علی بن ابیطالب را در آسمانها مشاهده کرد و یا فرشته‏ای رابصورت آنحضرت دید و چون از جبرئیل پرسید در جواب گفت: چون فرشتگان آسمان اشتیاق دیدار علی علیه السلام را داشتند خدای‏تعالی این فرشته را بصورت آنحضرت خلق فرمود و هر زمان که ما فرشتگان مشتاق دیدار علی بن ابیطالب میشویم به دیدن این‏فرشته میآئیم.
و در حدیث نیز آمده که صورت ائمه معصومین پس ازعلی علیه السلام را تا حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف درسمت راست عرش مشاهده کرد و چون پرسید گفتند: اینها حجتهای الهی پس از تو در روی زمین هستند.
و در حدیث دیگری است که رسول خدا«صلی الله علیه و اله‏»گوید:ابراهیم‏خلیل در آنشب فرمودند:-ای محمد امت‏خود را از جانب من‏سلام برسان و بآنها بگو: بهشت آبش گوارا و خاکش پاک وپاکیزه و دشتهای بسیاری خالی از درخت دارد و با ذکر جمله‏«سبحان الله و الحمد لله و لا اله الا الله و الله اکبر و لا حول و لا قوه الا بالله‏» درختی در آن دشتها غرس میگردد، امت‏خود را دستور داده تادرخت در آن زمینها زیاد غرس کنند(26).
شیخ طوسی ره در امالی از امام صادق علیه السلام از رسولخدا«صلی الله علیه و اله‏»روایت کرده که فرمود: در شب معراج چون‏داخل بهشت‏شدم قصری از یاقوت سرخ دیدم که از شدت ‏درخشندگی و نوری که داشت درون آن از بیرون دیده میشد و دو قبه از در و زبر جد داشت از جبرئیل پرسیدم: این قصر ازکیست؟گفت:از آن کسی که سخن پاک و پاکیزه گوید، و روزه را ادامه دهدو پیوسته گیردو اطعام طعام کند،و در شب‏هنگامی که مردم در خوابند تهجد-و نماز شب-انجام دهد، علی علیه السلام گوید:من به آنحضرت عرضکردم:آیا در میان امت‏شما کسی هست که طاقت اینکار را داشته باشد؟فرمود:هیچ‏میدانی سخن پاک گفتن چیست؟عرض کردم:خدا و پیغمبرداناترند فرمود:کسی که بگوید:«سبحان الله و الحمد لله و لا اله الا الله‏و الله اکبر»هیچ میدانی ادامه روزه چگونه است؟گفتم:خدا ورسولش داناترند،فرمود: ماه صبر-یعنی ماه رمضان-را روزه گیردو هیچ روز آنرا افطار نکند،و هیچ دانی اطعام طعام چیست؟ گفتم:خدا و رسولش داناترند، فرمود:کسی که برای عیال ونانخواران-خوداز راه مشروع خوراکی تهیه کند که آبروی ‏ایشان را از مردم حفظ کند،و هیچ میدانی تهجد در شب که مردم‏خوابند چیست؟ عرضکردم:خدا و رسولش داناترند،فرمود: کسی که نخوابد تا نماز عشاء خود را بخواند-در آنوقتی که یهود و نصاری و مشرکین میخوابند.
این حدیث را نیز که متضمن فضیلتی از خدیجه-بانوی‏بزرگوار اسلام-میباشد بشنوید:
عیاشی در تفسیر خود از ابو سعید خدری روایت کرده که‏رسولخدا«صلی الله علیه و اله‏»فرمود:در آن شبی که جبرئیل مرا بمعراج برد چون بازگشتیم بدو گفتم :ای جبرئیل آیا حاجتی داری؟گفت: حاجت من آن است که خدیجه را از جانب خدای تعالی و ازطرف من سلام برسانی و رسولخدا«صلی الله علیه و اله‏»چون خدیجه را دیدارکرد سلام خداوند و جبرئیل را بخدیجه رسانید و او در جواب‏گفت: ان الله هو السلام و منه السلام و الیه السلام و علی جبرئیل السلام‏.

 

خبر دادن رسولخدا«صلی الله علیه و آله ‏»از کاروان قریش
ابن هشام در سیره در ذیل حدیث معراج از ام هانی روایت‏کرده که گوید:رسول خدا«صلی الله علیه و اله‏»آنشب را در خانه من بود و نمازعشاء را خواند و بخفت، ما هم با او بخواب رفتیم، نزدیکیهای‏صبح بود که ما را بیدار کرد و نماز صبح را خوانده ما هم با او نماز گزاردیم آنگاه رو به من کرده فرمود: ای ام هانی من امشب چنانچه دیدید نماز عشاء را با شما در این سرزمین خواندم سپس‏به بیت المقدس رفته و چند نماز هم در آنجا خواندم و چنانچه‏مشاهده میکنید نماز صبح را دوباره در اینجا خواندم.
این سخن را فرموده برخاست که برود من دست انداخته‏دامنش را گرفتم بطوری که جامه‏اش پس رفت و بدو گفتم: ای‏رسول خدا این سخن را که برای ما گفتی برای دیگران مگو که‏تو را تکذیب کرده و می‏آزارند ، فرمود: بخدا ! برای آنها نیز خواهم‏گفت!
ام هانی گوید: من به کنیزک خود که از اهل حبشه بود گفتم: بدنبال رسول خدا«صلی الله علیه و اله‏»برو ببین کارش با مردم بکجا میانجامد وگفتگوی آنها را برای من باز گوی.
کنیزک رفت و باز گشته گفت:چون رسولخدا«صلی الله علیه و اله‏»داستان‏خود را برای مردم تعریف کرد با تعجب پرسیدند: نشانه صدق‏گفتار تو چیست و ما از کجا بدانیم تو راست میگوئی؟فرمود: نشانه‏اش فلان کاروان است که من هنگام رفتن بشام در فلانجا دیدم و شترانشان از صدای حرکت ‏براق رم کرده یکی از آنها فرارکرد و من جای آنرا به ایشان نشان دادم و هنگام بازگشت نیز درمنزل ضجنان25 میلی مکهبفلان کاروان برخوردم که همگی‏خواب بودند و ظرف آبی بالای سر خود گذارده بودند و روی آنرا باسرپوش پوشانده بودند و کاروان مزبور هم اکنون از دره تنعیم وارد مکه خواهند شد،و نشانه‏اش آن است که پیشاپیش آنهاشتری خاکستری رنگ است و دو لنگه بار روی آن شتر است که‏یک لنگه آن سیاه می‏باشد.
و چون مردم این سخنان را شنیدند بسوی دره تنعیم رفته وکاروان را با همان Online User

:: موضوعات مرتبط: حرف دل، ،

نويسنده : عبدالنبی سمیرات


تسلیت

یا رسول الله! با غروب آفتاب تو، کعبه تا قیامت سیه پوش گشته و زمزم، اشک عزا به رخسار مکه مى ریزد.



رحلت جانسوز پیامبر اعظم حضرت محمد (ص)وامام حسن مجتبی(ع)
به تمامی مسلمانان تسلیت ......

Online User

:: موضوعات مرتبط: حرف دل، ،
:: برچسب‌ها: سمیرات,
نويسنده : عبدالنبی سمیرات


حرف دل

از خاطرم  گذر کردی

         امروز بازم ازخاطرم گذر کردی 

         یه غزل شدی  فکرمو دربدر کردی

       یه کلام گفتی و شاعر شدم دوباره

    با حرف بی ریایت شوقمو شعله ور کردی

     خسته بودم از همه!پر بود دلم از بارون

   با اون صدای آبیت!!شعرامو دربدر کردی

   تا اومدی تو یادم..غمهام پریشون شدن...

    با یه لبخند ! یه سلام!دفترموترانه بارون کردی

   خدا جون سلام..بازم منم  یه شاعر.....

    با اومدنت شعرامو عطرآگین کردی.

Online User

:: موضوعات مرتبط: حرف دل، ،
:: برچسب‌ها: سمیرات,
نويسنده : عبدالنبی سمیرات


حرف دل

مردم از عطر لباسم می فهمند

معشوق من تویی

از عطر تنم می فهمند

با من بوده ای

از بازوی به خواب رفته ام می فهمند که زیر سر تو بوده

دیگر نمی توانم پنهانت کنم

از درخشش نوشته هام می فهمند به تو می نویسم

از شادی قدم هایم، شوق دیدن تو را

از انبوه گل بر لبم بوسهٔ تو را

چه طور می خواهی قصهٔ عا شقانه مان را

از حافظهٔ گنجشکان پاک کنی؟

و قانع شان کنی که خا طرات شان را منتشر نکنند؟

 

Online User

:: موضوعات مرتبط: حرف دل، ،
:: برچسب‌ها: سمیرات,
نويسنده : عبدالنبی سمیرات


Online User

:: موضوعات مرتبط: حرف دل، ،
نويسنده : عبدالنبی سمیرات


تو

چه زیباســت

که "تـــو" تنها "نیـاز مـن" باشی

و چه عـاشقـانـه است

که "تـــو" تنهـا آرزویــم باشـی

و چه رؤیایـی است

ایـن لحظـه هـای نـــاب عـاشـقـــــــی

و "مــن"

همه زیبایـی عاشقـانـه و رؤیایـی را

فقط بـا "تـــو"

حـس می کنم!
 

Online User

:: موضوعات مرتبط: حرف دل، ،
:: برچسب‌ها: سمیرات,
نويسنده : عبدالنبی سمیرات


حرف دل

وقتی در میان بازوانت اسیر می شوم

حلقه های عشقت را تنگ تر کن

که درین اسارت دوست داشتنی

حتی!!

به رهایی فکر هم نمی کنم

Online User

:: موضوعات مرتبط: حرف دل، ،
:: برچسب‌ها: سمیرات,
نويسنده : عبدالنبی سمیرات


تنهایی

قلم به دست می شوم ...

این بار به جای تنهائی ...

تو بهانه‌ی نوشتنم می شوی.

با توام... آقــا... توئی که همچون پیچک بر من پیچیده ای... 

چه میخواهی؟! از این بی قرار چه میخواهی؟!

احساساتم را تلنگر میزنی؟! ناخنک یا سیخ....

تو چه میخواهی؟! من چه میخواهم؟!

Online User

:: موضوعات مرتبط: حرف دل، ،
:: برچسب‌ها: سمیرات,
نويسنده : عبدالنبی سمیرات